ادامه ی مکتب فیزیوکراسی 

فیزیوکرات ها قائل به این بودند که انسان با یک نگاه خوش بینانه می تواند خودش را به قوانین و نظم طبیعی بسپارد. آنها معتقد بودند که شناختن نظم طبیعی کافی نیست و انسان باید مشی خود را با آن منطبق سازد چون نظام طبیعی به طور بدیهی سودمندترین نظامات به حال بشر است ، هر فرد راهی که برایش سودمند است خود به خود خواهد یافت ، بی آنکه احتیاج به قوه ی قهریه و سر نیزه ای باشد که آن را بدان سو براند. فیزیوکرات ها شعاری با عنوان «بگذار بشود» داشتند که پایه ی لیبرالیسم اقتصادی است. این شعار نشان دهنده ی این نیست که مکتب فیزیوکراسی یک مکتب قضا وقدری است، بلکه فیزیوکرات ها هم توصیه ها و پیشنهاداتی ارائه می کردند. توصیه های سیاسی یا وظایفی که فیزیوکرات ها برای دولت قائل بودند این بود که دولت باید موانعی که مصنوعاً ایجاد شده را از بین ببرد و پایه های طبیعت را حفظ کند. پایه های طبیعت عبارت اند از : ۱- اعمال منفعت شخصی از طرف انسان ها ۲- مالکیت ۳- آزادی ۴- مجازات متجاوزان به سه مورد قبل.

فیزیوکراسی پایه گذار حل یک سوال بزرگ دراقتصاد است که این سوال عبارت است از اینکه انسان باید به نفع شخصی بیشتر بپردازد یا نفع عمومی؟ نگاه های سوسیالیستی و اجتماع گر با این نگاه که اگر اجتماع نباشد فرد انسان نیز معنا ندارد ، بنابراین اصل و پایه را بر مبنای نفع عمومی قرار می داد. رویکرد مقابل قائل به این بود که اصل نفع شخصی است. پروفسور مانوی بیان می کند که نفع شخصی پایه ی رشد است و نفع عمومی کاملا تخریب کننده است. کار بزرگی که فیزیوکرات ها انجام دادند و بعدها کلاسیک ها آن را ادامه دادند این بود که تعارض بین نفع شخصی و نفع عمومی را برداشتند و این دو مقوله را با هم همسو کردند یعنی گفتند که اگر هر فرد به دنبال نفع شخصی خود باشد به دنبال آن نفع عمومی حاصل می شود. دولاویه می گوید که «این در ذات نظام است که نفع شخصی یک تن هرگز از منافع مشترک عموم جدا نیست و این نتیجه ی ضروری نظام آزادی است. در این صورت جهان به خودی خود پیش می رود و میل به تمتع و سودجویی در جامعه حرکتی به وجود می آورد که به صورت گرایش دائم به سوی بهترین وضع ممکن است، بنابراین ما کاری جز این نداریم که بگذار بشود!

اشکالاتی نیز به نگاه فیزیوکرات ها به نظام احسن آفرینش و همگن فرض کردن آن و همچنین به تعریف آنها از انسان وارد است.

در زمان فیزیوکرات ها هنوز انقلاب صنعتی رشد نکرده بود و فیزیوکرات ها بودند که پایه های انقلاب صنعتی را بنا کردند، دنیا در فضای انقلاب کشاورزی بود و انگلستان نیز که تازه انقلاب صنعتی آن داشت شکل می گرفت پایه های قوی کشاورزی داشت و چون در کشاورزی خلق ارزش بیشتری داشت، انقلاب صنعتی در آنجا شکل گرفت. از نظر فیزیوکرات ها طبقات اجتماعی سه قسم هستند: ۱- کشاورزان که طبقه ی مولد هستند. البته لفظ از کشاورز شامل دامپروران، ماهی گیران و معدن چیان هم می شود، یعنی  هر کسی که حیازت واحیا می کند و بیش از نیاز خود تولید می کند. ۲- مالکان که صاحبان زمین هستند. ۳- طبقه ی عقیم، یعنی کسانی که مولد نیستند مانند اهل صنعت، تجارت ، خدمت کاران و صاحبان مشاغل آزاد. از نظر فیزیوکرات ها سوال اصلی در اقتصاد در مورد زمین است و اینکه زمین چه چیزی تولید می کند؟

از نظر آنها کار انسان جز بر روی زمین در هر جای دیگر مطلقاً عقیم ونازاست، زیرا انسان خالق نیست. از نظر فیزیوکرات ها ثروت (محصول) تولید شده منهای محصول مصرف شده برابر محصول خالص است وتنها در کشاورزی این محصول خالص مثبت است. به گفته ی تورگو صنعت کاران و خدمت کاران  جیره خواران کشاورزان هستند، صنعت کاران عوایدی که حاصل می شود را تولید نمی کنند بلکه تحصیل می کنند. یعنی این ثروتی است که فقط به وسیله ی دیگران به آنها منتقل می شود، بوسیله ی همان کسانی که نه تنها مواد اولیه ی صنعت را برای صنعت کاران و پیشه وران تهیه می کنند بلکه کلیه ی اشیایی را که به هر شکل مورد مصرف آنها است. این تفاوت اساسی که فیزیوکرات ها بین تولید کشاورزی و تولید صنعتی قائل شده اند مسلماً از افکار مذهبی سرچشمه گرفته است. محصول زمین صنع پروردگار است و تنها اوست که آفریننده است ، در صورتی که محصول حرفه ها صنعت آدمیان است و در قدرت انسان نیست که کوچکترین چیزی خلق کند. به آسانی ممکن است به آنها جواب داد که اگر یگانه آفریننده خداست این صفت را به همان اندازه که در مورد عطای نان روزانه ی ما دارد در مقام ارزانی داشتن پوشاک ما نیز واجد است.

دانلود صوت جلسه دوازدهم 

    تا کنون نظری ثبت نگردیده است.

http://