مقاله ای که پیش رو دارید اثر فریتز مک لاپ می باشد که توسط دکتر دادگر ترجمه گردیده است و در ماهنامه  روش شناسی علوم انسانی (حوزه و دانشگاه) زمستان ۱۳۷۶ شماره ۱۳ چاپ گردیده است

اشاره مقدماتى مترجم
از دهه ۱۹۸۰ به بعد (و به خصوص در دهه ۹۰) مطالعات مربوط به روش‏شناسى اقتصاد (وسایر رشته‏هاى علوم اجتماعى) گسترش یافته وعلاقه‏مندان زیادى پیدا کرده است. پیوندهاى معرفت‏شناسى اقتصادى، فلسفه اقتصاد، ورود ارزشها در اقتصاد و جدال قدیمى اثباتى و دستورى با شیوه‏هاى دیگرى هنوز هم ادامه دارد. روش‏شناس اقتصادى در حال حاضر حداقل در دانشگاههاى معتبر غربى به صورت رشته مستقلى از پژوهش، مورد توجه زیادى قرار گرفته است. لازم دیدیم قبل از اشاره به ترجمه مقاله حاضر (که در واقع یک بعد از ابعاد روش‏شناسى اقتصادى را مورد بحث قرار داده است) به یک سرى نکات کلى و مقدماتى درباره روش‏شناسى اشاره کنیم.
یک تعبیر از روش شناسى، ارزیابى اصول حاکم بر روش‏هاى تحقیق در علوم و معارف مختلف مى‏باشد. گاهى آن را مى‏توان با مبانى علمى روشها به طور کلى مترادف دانست. البته باید توجه داشت که روش‏شناسى با شناخت‏خود روش‏ها مترادف نمى‏باشد، بلکه به منشا آن روش‏ها و چگونگى استدلال آنها مرتبط مى‏باشد و از این نظر که چگونگى تعریف و استدلال را در روش‏ها پى مى‏گیرد با منطق ارتباط خواهد داشت.
از سوى دیگر چون به شناخت کلى و ریشه مباحث آن روش‏ها مى‏نگرد، به نحوى ریشه در فلسفه دارد. البته به اعتقاد ما با توجه به ارتباط ریشه‏اى در اندیشه‏هاى بشرى، روش شناسى، بى رابطه (و منفک) از دیگر معارف نیز نمى‏باشد. مثلا به طور غیر مستقیم با توان علمى و درک بشر در شناخت امور کلى نیز مرتبط مى‏باشد و در این صورت بى رابطه با مقوله معرفت‏شناسى نیز نمى‏باشد. و حتى به نظر ما در صورتى که روش شناسى در وادى دین و معارف دینى وارد شود پیوندهاى خاص متافیزیک نیز مى‏تواند پیدا کند. البته باید دقت کرد که پیوندهاى مذکور تا حدى که اقتضاى طبیعى بحث‏هاى اندیشه‏اى است، اجتناب ناپذیر است; اما نباید این بحث‏با خلط مباحث‏یکسان تلقى شود. به عبارت دیگر، هر جا امکان جدایى روش شناسى از سایر معارف وجود داشته باشد باید آن جدایى را ارج نهاد و پذیرا شد.
روش‏شناسى در علم اقتصاد سابقه چندانى ندارد. البته باید توجه کرد که بحث‏هاى کلى در روش‏شناسى و اشاره به موضوعات آن در اقتصاد تقریبا از زمان کلاسیک‏ها به طور غیر مستقیم مطرح بوده است. شاید بتوان گفت‏حتى زمان ریکاردو (۱۸۲۳-۱۷۷۲) به نحوى موضوعاتى از روش‏شناسى اقتصادى مطرح بوده است. البته این مساله در زمان ویلیام سنیور (۱۸۶۴-۱۷۹۰) یکى دیگر از سران اقتصاد کلاسیک، به میزان واضح ترى مطرح بوده است. به همین صورت در زمان «جیمز میل‏» (پدر جان استوارت میل) و بخصوص زمان خود «استوارت میل‏» (۱۷۷۳-۱۸۰۶) حداقل به صورت عملى بحث‏ها و موضوعات روش‏شناسى اقتصاد وجود داشته است. «منگر» از مکتب «غایت گرایان‏» و پس از آن «جان نویل کینز» (پدر جان مینارد کینز)، خود «جان مینارد کینز» و بعد «رابینز» را مى‏توان از توسعه دهندگان (و در ضمن به نحوى آغازگران) شکل خاصى از روش‏شناسى اقتصادى شمرد. بویژه بحث‏هاى «اثباتى‏» و «دستورى‏» که از اولین موضوعات مرتبط با روش‏شناسى اقتصاد بودند به طور رسمى توسط پدر کینز مطرح شد و البته «رابینز» در جدا کردن این دو مقوله و تاکید بر این جدایى نقش زیادى داشت. و به طور کلى روش‏شناسى غالب در اقتصاد در اوایل، ماهیت نئوکلاسیک داشت و دیدگاه فردگرایانه و اثبات گرایى بر آن حاکم بود.
در آستانه دهه ۱۹۷۰ جناح‏هایى به نحوى در برابر روش شناسى حاکم انتقاداتى را آغاز کردند که عملا به «بدعت گذاران علم اقتصاد» مشهور شدند. «اندیشه‏هاى ما بعد کینزى‏» «تفکرات نهادگرایان‏» و صاحب نظران معاصر از «مکتب اطریشى‏» از نمونه‏هاى اینها هستند.
روش‏شناسى علم اقتصاد پس از دهه هفتاد تحت تاثیر یک سلسله دیدگاههاى فلسفى (بویژه در مقوله فلسفه علم) قرار گرفت. افکار ابطال گرایى پوپر بحث‏هاى «ساختار انقلاب علمى‏» «تامس کوهن‏» برنامه‏هاى تحقیق لاکاتوش و حتى اندیشه ضد روش «فایرابند»، بر اوضاع کلى روش‏شناسى اقتصاد نیز سایه افکند. در نتیجه، صاحب نظران اقتصادى بسته به اینکه از کدام مشى فلسفى فوق تاثیر پذیرفته باشند، دیدگاه خاصى در روش شناسى از خود بروز مى‏دادند. این افکار تا مدتى سیطره خود را بر علم اقتصاد حفظ کردند. اما تحولات این رشته بویژه پس از دهه هشتاد، اندیشه‏هاى جدیدى به همراه داشت. کارهاى خوبى از «روزنبرگ‏» «استیوارت‏»، «هلیس ونل‏» و «هازمن‏» در این سالها منتشر گردید. در نیتجه دیگر حاکمیت اثبات گرایى صرف آن فراگیرى سابق را نتوانست‏حفظ کند.
در این دوره، در برابر روش ارتدکس اثبات گرایى (که تحت تاثیر ابطال گرایى پوپر بود و افرادى چون فرید من و «بلو» از سردمداران آن بودند) شقوق دیگرى مطرح شد. مسیر حرکت کلى از جهانشمولى نظریه‏ها به نحوى به کثرت گرایى میل نموده است. و حتى در آستانه دهه ۱۹۹۰ بحث‏هاى مابعد تجدد گرایى (Postmodornism) و مابعد اثبات گرایى ،(Post Positivism) مطرح هستند. زمینه‏هایى هم اکنون در سطح اندیشه‏ها و مطالعات روش‏شناسى وجود دارد که به نحوى جامعه‏شناسى علم را (اگر نگوییم جایگزین فلسفه علم) حداقل به صورت شق دیگر، و رقیب فلسفه علم مطرح سازد. بدیهى است پویندگى تفکر به طور کلى و زمینه خاص بحث‏هاى روش‏شناسى، این انتظار را ایجاد کرده که باید منتظر تحولات دیگرى در این صحنه‏ها بود. با توجه به این مقدمه، به ترجمه مقاله مورد نظر مى‏پردازیم. نویسنده پس از ذکر یک مقدمه و طرح یک مطالعه موردى (Case study) پیرامون نظام پولى بین‏الملل به ذکر چهار عامل عدم توافق در میان اقتصاددانان و بررسى آنها مى‏پردازد.
[مقدمه]
در بیان این سؤال که چرا اقتصاد دانان [در امور مربوط به علم اقتصاد] با هم توافق ندارند، انسان مى‏تواند آن را یک پدیده واقعى تلقى نماید; علاوه بر این، گفته مى‏شود که عدم توافق در میان اقتصاد دانان نسبت‏به دانشمندان و متخصصان سایر علوم و معارف بیشتر مى‏باشد. شواهد مربوط به وجود عدم توافق در میان اقتصاد دانان، مفصل است و زبانزد خاص و عام مى‏باشد.
اینکه آیا عدم توافق بین آنها نسبت‏به سایر زمینه‏ها و دیگر علوم و معارف، وسیع‏تر و جدى‏تر است [و یا نیست]، موضوعى است که بعدا به آن خواهیم پرداخت. مطمئنا این عدم توافق [حداقل در ظاهر] بیشتر به نظر مى‏رسد. و همین امر براى انجام تحقیقى پیرامون علل آن، توجیه مناسبى است.
اقتصاددانها در ارتباط با یک سلسله از حوادث [و وقایع]، مقادیر و تغییرات مربوط به مقادیر مختلف، مبادرت به تدوین بیانیه‏ها و گزاره‏هاى عمومى مى‏نمایند. و بر مبناى این بیانات عام، به انجام پیش بینى‏ها و توصیه و تجویزهایى مبادرت مى‏نمایند. تا زمانى که سخنان و مطالب آنان کاملا انتزاعى بوده و محدود را به استنباطات قیاسى پیرامون، اصول موضوعه، و پیامدهاى آنان است، براى افراد دیگر، اهمیت [چندانى] ندارد که اقتصاد دانان با هم توافق داشته باشند و یا نداشته باشند. اما زمانى که آنها به اعمال سیستم نظرى خود در مواردى اقدام مى‏نمایند، آشکارا به توضیحات متفاوت و پیش‏بینى‏هاى گوناگون و توصیه‏هاى مختلف مى‏رسند که مخاطب اظهار تعجب مى‏کند.
در یک برخورد فراگیر و تحت عنوانى که انتخاب کرده‏ام، مطلب را با نمونه‏هایى از توضیح‏هاى گوناگون ومتفاوت از هم (مثلا مربوط به بحران کبیر) آغاز مى‏کنم. و پس از آن به نمونه‏هایى از پیش‏بینى‏هاى مختلف (مثلافعالیت پس از جنگ مربوط به اقتصاد آمریکا) اشاره مى‏نمایم. ونهایتا مصادیق و مواردى ازتجویزهاوتوصیه‏هاى گوناگون را بیان مى‏نمایم. چون‏ارائه این مطالب در یک فرصت [سخنرانى] ۲۰ دقیقه‏اى دشوار مى‏باشد، گزینشى عمل مى‏کنم و تنها به‏عدم توافق‏هایى در توصیه‏هاى مربوط به سیستم پولى‏بین المللى اشاره مى‏نمایم. انتخاب مذکور به این‏خاطر صورت گرفته که ما اخیرا نوعى تجزیه وتحلیل‏دقیق پیرامون این قبیل عدم توافق‏ها را انجام داده‏ایم.
عدم توافق پیرامون توصیه‏هاى مربوط به نظام پولى بین‏المللى
بانکداران بانک‏هاى مرکزى نسبت‏به جر و بحث‏ها و اختلاف نظرهاى اقتصاددانان اظهار تنفر کرده، تصمیم گرفته بودند دیگر به توصیه‏هاى آنان گوش فرا ندهند. با عنایت‏به دانستن این گرایش، ما تصمیم گرفتیم در ارتباط با منابع و منشاهاى عدم توافق در مورد توصیه‏ها و تجویزهاى مربوط به امور پولى بین المللى تحقیقى انجام دهیم. یک گروه مطالعاتى متشکل از ۳۲ اقتصاددان از ۱۱ کشور در قالب یک سلسه سمینارها گرد هم آمدند و پیرامون یک سرى موضوعات به طور جدى با هم به کار و تحقیق پرداختند. گروه مذکور به نحوى نمایندگان چندین مکتب اقتصادى درگیر [که با هم اختلاف نظر داشتند] را شامل مى‏شد. نکته قابل توجه این است که گروه مذکور اتفاقا در برگیرنده حادترین نظریه پردازان در ارتباط با اصلاح پولى بین‏المللى بودند و در عین حال، آنها طرفداران طرح‏ها و برنامه‏هایى در آن چارچوب بودند که پیرامون آنها کمترین توافق وجود داشت. مواجهه مستقیم با دیدگاههاى مختلف مى‏توانست ما را قادر سازد که یک تجزیه و تحلیل کامل و منصفانه از منابع و عوامل عدم توافق ارائه کنیم.
نتایج مطالعه مذکور به صورت گزارشى مکتوب گردید. گزارش مذکور قسمت اعظم و تصویر کلى مقاله امروز مرا تشکیل مى‏دهد.
انتخاب سیاست‏ها و خط مشى‏ها
براى آنکه موضوعات مورد بحث را به شکل ساده‏ترى مطرح کنم، شماى کلى از توصیه‏ها و تجویزهاى پاره‏اى از صاحب نظران امور پولى پیرامون قیمت طلا، نرخ ارز، ذخائر خارجى نگهداشته شده توسط مدیریت پولى هر کشور و اهداف داخلى سیاست پولى ارائه مى‏کنم.
توصیه‏هاى متناقض توسط صاحب نظران پولى
الف) قیمت طلا
۱ – سعى شود بدون تغییر باقى بماند.
۲ – به شدت آنرا افزایش دهید (آنرا دو برابر کنید).
۳ – به تدریج آن را افزایش دهید (بین ۲ تا ۴ درصد درسال).
۴ – به تدریج آن را کاهش دهید (بین ۲ تا ۴ درصد درسال).
۵ – گاه به گاه آن را افزایش دهید.
۶ – آنرا به بازار آزاد واگذارید و دولت هر مقدار تمایل دارد به خرید و یا فروش آن مبادرت کند.
۷ – آن را به بازار آزاد واگذار کنید و دولت جهت جلوگیرى از کاهش شدید قیمت، مبادرت به فروش تدریجى موجودى خود نماید.
ب) در ارتباط با نرخ ارز
۱ – همه آنها را تثبیت کنید.
۲ – تا هر زمان که ممکن است آنها را ثابت نگهدارید، سپس نسبت‏به یک سطح جدید [و معین] آنها را تعدیل نمائید.
۳ – آنها را تثبیت کنید، پس از آن هر از گاهى، مجددا مقدار تثبیت‏شده را تعدیل کنید.
۴ – در قالب یک محدوده ثابت (که توسط خرید و فروش رسمى تضمین مى‏شود) بگذارید آزادانه شناور باشند.
۵ – بگذارید بدون محدودیت‏شناور باشند، اما با خرید و فروش مراکز رسمى و بر طبق صلاحدید مدیریت پولى عمل شود.
۶ – بگذارید نرخ‏هاى ارز بدون هیچ نوع خرید و فروش رسمى و به طور آزاد شناور باشند.
پ) در ارتباط با نگهدارى [ترکیب] ذخائر خارجى بانک‏هاى مرکزى
۱ – طلا، دلار، پوند
۲ – طلا، دلار، پوند، فرانک، مارک و غیره
۳ – طلا، پوند، واحد پولى مرکب
۴ – طلا، واحد پولى مرکب
۵ – تنها طلا
۶ – طلا، واحد پول صندوق بین‏المللى پول
۷ – طلا، دلار، پوند، واحد پول صندوق
۸ – تنها واحد پول صندوق
۹ – هیچ کدام
ت) اهداف سیاست پولى داخلى
۱ – موازنه پرداخت‏هاى خارجى را بر اساس نرخ ارز ثابت‏حفظ کنید.
۲ – تثبیت‏سطح عمومى قیمت‏ها را تضمین کنید.
۳ – اشتغال کامل نیروى کار را تضمین کنید.
۴ – نرخ رشد مطلوب تولید ناخالص را تضمین کنید.
مى‏توان هم با افزودن یک سرى دیگر از سیاست گذارى‏ها و خط مشى‏ها و هم با اضافه کردن توصیه‏ها وتجویزها، لیست فوق را گسترش داد. اما همانطور که‏ملاحظه مى‏شود، لیست مذکور براى متقاعد کردن هرشخص در مورد این واقعیت که محدوده انتخاب‏توصیه‏ها وسیع و تا حدى گیج کننده است، کافى‏مى‏باشد.
چهار علت عدم توافق
به طور کلى مى‏توان بین چهار عامل مربوط به عدم توافق میان صاحب نظران اقتصادى که پیرامون سیاست گذارى‏ها، اقدام به توصیه و تجویز مى‏کنند تمییز قائل شد. [یکى] تفاوت در معنا شناسى کلمات است. دیگرى تفاوت در منطق مورد استفاده مى‏باشد. تفاوت در مفروضات واقعى و تفاوت در قضاوت‏هاى ارزشى دو عامل دیگر هستند.
دو مورد اول که جنبه معناشناسى و تفاوت در منطق مورد استفاده دارند، براحتى قابل حل و فصل هستند. تفاوت مربوط به واقعیت‏ها در صورتى که شواهد تجربى مورد نیاز در دسترس باشد، قابل رفع و حل هستند. اما غالبا چنین نیست. اختلاف نظرهاى هنجارى و ارزشى معمولا قابل حل نیستند. اما حتى زمانى که نتوان واقعیت‏ها را معلوم کرد و قضاوت‏هاى ارزشى را همسو نمود، صرف شناسایى اختلاف نظرها مى‏تواند به عنوان یک هدف مهم تلقى شود. اجازه بدهید به ترتیب به تشریح امور فوق بپردازیم.
[۱]. تفاوت در معانى لغات
اصطلاح شناسى متفاوت است و براى عبارات مختلف تعاریف همه‏گانى ( و جهانشمولى) وجود ندارد. اگرمعانى و مفاهیم کلمات [و عبارات] فهمیده شود، میزان قابل توجهى از عدم توافق‏ها رخت‏بر مى‏بندد.
در اینجا یک سرى کلمات هستند که همگى در تشریح مسائل بین‏المللى بکار مى‏روند و از دید اقتصاددانان مختلف، معانى گوناگونى دارند. [مى‏توان از میان اینها به] پول، عرضه پول، تقاضاى پول، سرعت گردش پول، ذخیره کردن پول، پول رایج، اعتبار، بانک، نظام پایه طلا، کاهش ارزش پول ملى، تورم، سقوط قیمت‏ها، نرخ ارز متغیر، سطح قیمت‏هاى پایدار، اشتغال کامل، موازنه پرداخت‏ها، تامین مالى هزینه‏ها، مازاد، کسرى، تعادل، تعدیل، نقدینگى و امثال آن [اشاره کرد]. و در عین حال وضعیت این تفاوت‏ها، همانند برج بابل هم نمى‏باشد. زیرا هر تعداد از اقتصاددانان اگر بخواهند مى‏توانند به یک توافق [حداقل] در موارد خاصى نائل آیند. در عین حال اگر انسان نوشته‏هاى منتشر شده ازاقتصاددانان را (نه در قالب معنا شناسى) مورد مقایسه‏قرار دهد، مى‏تواند یک سرى توافق‏هاى محتوایى‏اى را برداشت کند که مؤلفان در عمل باهم‏توافق ندارند و یا تصوراتى از عدم توافق راملاحظه‏کند که اقتصاددانان عملا پیرامون آن توافق دارند.
براى بدست دادن یک تصویر کلى از خلط مفاهیم (معنا شناسى) در چارچوب توصیه‏هاى سیاست‏گذارى مطرح شده، اجازه بدهید به دو عنوان و مفهوم اساسى توجه خود را معطوف داریم. ممکن است از واژه «تضعیف ارزش پول ملى‏» [devalution] چنین [مواردى] فهمیده شود که: ۱ – منظور افزایش قیمت رسمى طلا باشد (لزوما همراه افزایش نرخ ارز یا پول خارجى نباشد). ۲ – و یا منظور افزایش در قیمت رسمى همه و یا بعضى از نرخ‏هاى ارز باشد (و لزوما همراه با افزایش قیمت طلا نباشد). ۳ – ممکن است افزایش در قیمت هر دو باشد.
جدالها و بحثها بر نفع و ضد واژه مذکور به طور واضح بستگى به این دارد که منظور از آن واژه چیست؟ من در آن شماى کلى که توصیه‏هاى متناقض را آوردم واژه فوق را کنار گذاشتم.
مشابه همین مساله، بحث انعطاف پذیرى «نرخ ارز» است; زیرا جدال در این رابطه نیز ممکن است‏بستگى به این موضوع داشته باشد که منظور از واژه مورد بحث چیست. ممکن است‏به هر یک از توصیه‏هاى ارائه شده در شماره‏هاى ۲، ۳، ۴، ۵ و ۶ در لیست ما پیرامون نرخ ارز اشاره داشته باشد. و حتى ممکن است‏به موارد دیگرى مربوط باشد. در نتیجه، بحث دقیق و اصولى مستلزم این است که توافق‏هاى کلى‏اى در ارتباط با اصطلاح شناسى به صورت پیشفرض صورت گیرد.
۲٫ تفاوت در استدلال منطقى
در شیوه استدلال منطقى، اختلاف نظر حقیقى وجود ندارد، قواعد منطق صورى براى همه یکسان است، اما ممکن است در وراى یک سرى از عدم توافق‏ها، خطاهاى منطقى وجود داشته باشد. این موضوع ممکن است زمانى اتفاق افتد که یکى یا بیشتر از یکى از مفروضات واقعى که قرار است‏بحث‏بر آنها مبتنى باشد، با یکدیگر ناسازگار باشند (اما این عدم سازگارى تنها زمانى بروز مى‏کند که برخى از پیامدها و آثار پنهان شده مفروضات مذکور در یک پروسه تجزیه و تحلیلى معلوم شوند و در نظریه پردازى آنها به تخصصى بیش از آنچه اقتصاددانان دارند، نیاز باشد).
در اینجا به یک مثال توجه کنید: عده‏اى از اقتصاددانان بر این موضوع تاکید دارند که اگر دستمزد درکشورهاى خارجى نسبت‏به بهره‏ورى نیروى کار باسرعت کمترى در حال افزایش باشد، در کشور داخلى کسرى بودجه بوجود مى‏آید. ممکن است‏شرائط عرضه و تقاضا به گونه‏اى باشد که کاهش ارزش پول داخلى (آن‏کشور که دچار کسرى تراز گردیده است) نتواندمشکل کسرى موازنه را درمان کند. بعدا این‏موضوع به اثبات رسید که شرائطى که تحت آن کسرى موازنه بوجود مى‏آید و شرایطى که نمى‏توان کسرى را از طریق کاهش ارزش پول داخلى حل کرد، اصولا بهم ربط ندارند.
بدیهى است که عدم توافق به خاطر چنین خطاهاى منطقى در میان اقتصاددانان، دوام زیادى نخواهد داشت. زمانى که ناهماهنگى‏ها و ناسازگارى‏ها شناسایى و مشخص مى‏شوند، بحث و جدل مذکور نیز در میان اقتصاددانان کنار گذاشته مى‏شود.
۳٫ تفاوت در مفروضات واقعى
مهمترین منبع عدم توافق مربوط به تفاوت‏هاى مربوط به مفروضات واقعى است. این یک روال عادى و ساده براى اهل فن نیست که تمامى مفروضاتى را که زیربناى نتایج اخذ شده آنان است، بیان کنند; این موضوعى خیالى پر زحمت و دردسر آور است. اما زمانى که آنها به نتایج‏خیلى متفاوتى نائل گشته‏اند، در آن صورت باید به ناچار به عقب برگشت و ملاحظه کرد که آنها چه نوع مفروضات ضمنى داشته‏اند. این مفروضات ممکن است‏به حوادثى منحصر به فرد و مجزا اشاره داشته باشد. و یا ممکن است‏به یک سلسله از وقایع مرتبط به هم، مربوط باشند. ممکن است‏به نهادهایى دائمى مربوط باشد و یا به پاره‏اى از ساخته‏هایى موقتى ارتباط داشته باشد. و یا مى‏تواند به عکس‏العمل‏ها، تصمیمات و خط مشى‏هاى اقتصادى (رفتارهاى جمعى) و یا عکس‏العمل‏ها و تصمیمات سیاسى و یا ارتباط عکس‏العمل‏هاى سیاسى و اقتصادى و امثال آنها ربط داشته باشند. هر یک از مفروضات ممکن است مربوط به گذشته، معمولا به امورى ربط پیدا مى‏کنند که در حال حاضر هیچ نوع شواهد خارجى از آنها در دسترس نمى‏باشد. مثلا ترکیب روند سرمایه‏هاى کوتاه مدت بخش خصوصى و اشتباهات و یا ارقام حذف شده در موازنه پرداخت آمریکا در سالهاى اخیر، مشخص نیست، لذا مى‏شود تنها آنها را فرض کرد. این مفروضات ممکن است‏براى حل مسائل مورد نظر ما بسیار اساسى باشند. مفروضات در مورد حال ممکن است ماهیتا مشابه باشند; آنها قسمتى از یک شناسایى باشند که مبتنى بر حدس و یا تخمینى است که در حال حاضر قابل آزمون نمى‏باشند. مثلا میزان حجم طلاى نگهدارى شده توسط اتحاد جماهیر شوروى [سابق] و یا ذخائر طلا در تملک سرمایه‏داران بخش خصوصى و واسطه‏ها [در آنجا و جاهاى دیگر] مشخص نیست. با توجه به فقدان این اطلاعات بایستى به ساختن مفروضات اقدام کرد.
مفروضات در مورد آینده ممکن است: ۱ – از طریق تعمیم و پیش‏بینى از روى قرائن و امارات و فرافکنى عکس‏العمل‏هاى گذشته (توابع رفتارى) صورت گیرد. ۲ – [و یا] از طریق پیش‏بینى وقایع و حوادثى انجام شوند که به دلایل چندى محتمل الوقوع هستند. ۳ – و یا از طریق پیش‏بینى و پیشگویى‏هاى محض مبتنى بر انواع دیدگاههاى شناسایى نشده، صورت گیرند. مثلا نسبت واردات به درآمد ملى (میل به واردات) به نحوى به سوى آینده کشانده مى‏شود; [یا] فرض مى‏شود، گرایش مدیران بانک‏هاى مرکزى که در گذشته شکل و روند خاصى داشته است‏بدون تغییر باقى بماند; و یا پیش‏بینى مى‏شود که فشار گروههاى سیاسى تحت‏شرائط خاصى شکل گرفته و منجر به تصمیماتى معین از ناحیه حاکمیت ملى مى‏گردد.
احتمال اینکه این قبیل مفروضات به طور واقعى در قالب وقایع و حوادث آینده قرار گیرند، جاى بحث دارد. یک سرى احکام (و قضایا) مورد نظر ممکن است در آینده قابل آزمون باشند، اما آنها در حال حاضر در بهترین وضعیت مى‏توانند به عنوان امورى منطقى، احتمالى و یا واقعى بر اساس اطلاعات ارزیابى شده (که بر آنها پرتو غیر مستقیمى انداخته باشد) تلقى شوند. ظاهر کردن مفروضات ضمنى از این نوع در ارزیابى تفاوت دیدگاهها مى‏تواند نقش اساسى داشته باشد.
در ارتباط با توصیه‏هاى اقتصادى سیاست گذارى، بیان روشن تمام مفروضات درباره گرایشات سیاسى ازاهمیت‏خاصى برخوردار است. زیرا قضاوت‏هاى غیر همسو [و ناسازگار] پیرامون اینکه چه چیزى غیر عملى وچه چیزى غیر قابل قبول است، ممکن است در ارتباط با عدم توافق وسیع میان اقتصاددانان، جوابگو باشد. حاکمان‏و مسؤلان حکومتى و قانون گذاران که مسئول اتخاذ تصمیم هستند، این حق را دارند که بدانند یک اقتصاددان چه فکر مى‏کند، [البته] نه در مورد اینکه اقتصاددان چه چیزى را دوست دارد و از چه چیزى خوشش نمى‏آید، بلکه درباره اینکه اگر قرار باشد یک سیاستى و یا یک نهادى و یا یک مقیاس تدوین گردد، اقتصاددانان در مورد آثار احتمالى آنها چه فکر مى‏کنند. لذا اقتصاددانان بایستى به صراحت آن توصیه‏اى را مطرح کنند که در شرائط عدم محدودیت‏سیاسى مطرح مى‏کرد (یعنى در شرائطى که مى‏توانست فقدان مقاومت‏هاى سیاسى‏اى را فرض کند که فکر مى‏کرد مانع پیشنهاد خاصى بوده‏اند).
به عنوان ارائه یک تصویر از این قضایاى انتزاعى مى‏توان مثال مربوط به نرخ ارز متغیر (در شماى کلى مورد نظر که قبلا اشاره شد) در یکى از آن شکل‏هایى که حداقل دخالت رسمى در بازار مطرح بود، مورد توجه قرار داد. تعدادى از اقتصاددانان، تصدیق کردند که آنها عمدتا به این خاطر مبادرت به پیشنهاد سیستم‏هاى دیگرى [غیر از نرخ ارز متغیر] کردند [زیرا] فرض مى‏کردند که مقاومت‏هاى سیاسى براى قبول و اجراى سیاست نرخ ارز متغیر بیش از آن حدى است که بشود کنار گذاشته شود. عده‏اى دیگر از صاحب نظران عمدتا به این دلیل مخالف سیستم متغیر (و موافق سیستم ثابت) بودند که مفروضات ویژه‏اى درباره گرایشات آینده رؤساى بانک‏هاى مرکزى انجام داده بودند. به طور خاص آنها فرض کرده بودند که رؤساى بانکهاى مرکزى در تلاش براى جلوگیرى از سیاست‏هاى اعتبارى تورم‏زا (که مصرانه توسط گروههاى فشار سیاسى از آنها خواسته شده بود) مى‏توانند این موضوع را از طریق کاهش تدریجى ذخائر خارجى تحت نظام نرخ ارز ثابت‏بهتر انجام دهند تا کاهش نرخ ارز تحت نظام ارزى متغیر. طرفداران نرخ ارز متغیر این فرض را بعنوان یک استنباط غیر واقعى در مورد پیشداورى‏هاى سیاسى در آینده لحاظ مى‏کنند. فرض دیگر که متناسب با حمایت و یا رد نرخ ارز متغیر بود، به این احتمال مقایسه‏اى مربوط مى‏شد که دولتى که در بازار ارز به اعمال محدودیت مبادرت مى‏کند، این کار را (به خاطر فرار از زیان ذخیره) با نرخ ارز ثابت راحت‏تر انجام مى‏دهد و یا (به خاطر فرار از کاهش ارزش پول) با نظام ارزى متغیر بهتر انجام مى‏دهد. باز هم فرض دیگر به آثار اقتصادى مربوط به نگرانى صادر کنندگان یا وارد کنندگان بر مى‏گردد که ممکن است در ارتباط با محدودیت‏هاى ارزى اعمال شده از یکسو و افزایش نرخ ارز از سوى دیگر باشد.
اینک بایستى روشن شده باشد که همه اینها مواردى هستند که ما در ارتباط با آنها اطلاعات [کافى] نداریم. کارى غیر از این نمى‏توان کرد که مفروضاتى بر این مبنا ساخته شود که افراد فکر مى‏کنند فلان موضوع به احتمال قوى واقع خواهد شد. و اگر صاحب نظران مختلف با ملاحظه این احتمالات، داراى قضاوت‏هاى متفاوتى باشند، هیچ کس نمى‏تواند یک گلایه منطقى داشته باشد.
به مثال دیگرى توجه کنید. موقعیت‏یک و تشکیلات پولى بستگى به این امر دارد که آیا مى‏شود از رشد نرخ دستمزد به میزانى بالاتر از نرخ بهره‏ورى جلوگیرى کرد. آنها که فرض مى‏کنند هیچ نوع فشار دستمزدى (حاد) به وقوع نمى‏پیوندد، ممکن است‏یک ترتیبات [خاص] پولى را توصیه کنند، در حالى که آنها که خوف از این دارند که نتوان فشار دستمزد را نادیده گرفت، ممکن است نوع دیگرى را تجویز نمایند. پس بر مبناى دیدگاههاى مختلف (و ممکن) در مورد اینکه «چه چیزى اتفاق خواهد افتاد»، «ممکن است اتفاق افتد»، «مى‏تواند اتفاق افتد» و یا «احتمال دارد که اتفاق افتد» توصیه‏ها و تجویزهاى متفاوتى صورت مى‏گیرد. چه کسى مى‏تواند به طور منطقى تقاضا داشته باشد که اقتصاد دانان این قبیل امور مربوط به آینده را بدانند؟
یک سرى «توابع رفتارى‏» هستند که ما مى‏توانیم در نهایت مطالب بیشترى (نسبت‏به اطلاعات فعلى) در مورد آنها یاد بگیریم. و ممکن است دیگران در مورد پایدارى یک سرى مسائل کمتر از من بد بین باشند. به طور خاص یک دسته از اقتصاددانان یعنى اقتصاد سنج‏ها در مورد ثبات و پایدارى روابط عددى در زندگى اقتصادى ایمان دارند و [این] قول را مى‏دهند که در مورد رفتار آینده مطالب بیشترى نسبت‏به حالا خواهیم داشت. اما این را نیز ملاحظه مى‏کنند که همواره بایستى یک سرى مقادیر برون زا و یا متغیرهاى مستقل، فرض کرد.
لزومى ندارد اقتصاددانان در مورد جهل خود درباره آینده ناشناخته، احساس شرم کنند. آنها کارى بهتر از این نمى‏توانند انجام دهند که یک سرى مفروضات را تدوین کنند. و اگر آنها در مواجهه با عدم اطمینان‏هاى حاد، تبانى کنند که مفروضات یکسانى را تدوین نمایند، [این کار] فریب و گناه نابخشودنى در مورد جامعه خواهد بود. اما بدون چنین تبانى، بسیار بعید است که به فرضیات یکسانى نائل شوند; در نتیجه آنها به نتایج متفاوت و توصیه و تجویزهاى مختلفى خواهند رسید.
۴٫ قضاوت‏هاى ارزشى متفاوت
حتى انتخاب‏هاى یکسان از تمامى مفروضات متناسب منجر به این اطمینان نخواهد شد که درباره توصیه‏هاى مربوط به سیاست‏گذارى، توافق باشد. اگر توصیه کنندگان در جستجوى تحقق اهداف داراى ترجیحات متفاوتى باشند، در واقع با وجود اهداف و آرمانهاى متفاوت، اما در عین حال با مفروضات واقعى یکسان، توصیه‏ها (بجز در موارد خاصى) همسو و هماهنگ نخواهند بود.
سلسله مراتب مربوط به ارزشها، ممکن است از شخصى به شخص دیگر فرق کند. و حتى در جایى که یک رده بندى وسیع از ارزشها یکسان نیز باشند، احتمالا وزن‏هاى نسبى (مقایسه‏اى) داده شده [به آنها] متفاوت خواهند بود. امورى که مردم مختلف (زمانى که درباره رفاه جامعه بحث مى‏کنند) در ذهن دارند و یا آنچه را تحت عناوینى از قبیل، درآمد کل، فرصت‏هاى اشتغال، پایدارى، رشد، برابرى درآمد، آزادى و غیره گروه بندى مى‏کنند، همه را نمى‏توان در یک زمان به حداکثر رسانید. به عنوان یک قاعده کلى بیشتر داشتن از یک چیز به معناى کمتر داشتن از چیز دیگر است; و اینکه چه مقدار ما بایستى آماده شویم که موردى را فدا کنیم براى آنکه به مورد دیگرى برسیم، از امورى است که دیدگاههاى مردم همواره درباره آنها متفاوت مى‏باشد.
هرچند به ما گفته شده است که اقدام در جهت‏حل اختلافات ارزشى به صلاح نیست و اینها در هر حال وجود دارند، اما ارائه توصیفى از تفاوت در قضاوت‏هاى ارزشى ممکن است مفید باشد. زیرا موارد بسیارى اتفاق افتاده که طرفدار یک علت در موضع قدرت قرار مى‏گیرد بدون آنکه این مطلب را در نظر گرفته باشد که تنها بعضى از ارزش‏هاى او غایى هستند و اکثریت آنها ابزارى‏اند. ارزش ابزارى دلالت‏بر ترکیبى از قضاوت ارزشى غایى و مفروضات واقعى در مورد ارتباط بین ابزارها و آثار فرض شده مربوط به ارزش غایى [مذکور] دارد. اما این مفروضات واقعى ممکن است تماما یا بعضا غیر معتبر باشند و یا ممکن است مفروضات [مورد نظر] در ایجاد ارتباط بین آثار مطلوب و ابزار درست عمل کنند اما در این امر ناقص عمل نمایند که آثار جانبى‏اى را کنار بگذارند که حتى در سیستم ارزش‏ها، خود نیز نامطلوب بوده‏اند.
اهداف سطح قیمت‏هاى پایدار، اشتغال کامل و یک نرخ رشد سریع‏تر، به عنوان یک مثلث مقدس اقتصادى با هم جور هستند. اینکه در اوضاع و احوال فراوانى نیز با هم معارض هستند، به خوبى جا افتاده است. اما اینکه آنها در ارتباط با نقش واسطه‏اى‏شان نسبت‏به ارزش‏هاى غایى در سطوح مختلفى قرار دارند، معمولا مورد بى توجهى قرار گرفته است.
رشد بالا که به صورت افزایش مداوم درآمد و یا مصرف سرانه تعریف مى‏شود، بر این واقعیت دلالت دارد که فرزندان ما نسبت‏به خود ما وضع بهترى خواهند داشت. و جوان‏ترها هر چه به سنین بالاترى برسند از مزایاى درآمد بالاترى برخوردار مى‏شوند. این یک ارزش غایى و یا بسیار نزدیک به یک ارزش غایى است. از سوى دیگر سطح قیمت‏هاى پایدار تنها به این خاطر خوب است که آنرا به صورت ابزارى براى رسیدن به چیز دیگرى در نظر داریم. مثلا مى‏توان فرض کرد که عدم ثبات قیمت‏باعث نوعى توزیع درآمد نامطلوب گردد. لذا ثبات قیمت‏ها باعث‏بهتر شدن و عادلانه‏تر شدن توزیع درآمد خواهد شد، که آن ممکن است‏یک ارزش غایى محسوب شود (اما صد افسوس که آثار واقعى تغییر قیمت روى توزیع درآمد کاملا نامطمئن است). یا ممکن است فرض شود [بى ثباتى قیمت] باعث کاهش کارآیى در تخصیص منابع گردد که با فرض ثبات سایر چیزها این موضوع به منزله تولید کمترى از کالاها و خدمات (نسبت‏به تولید با قیمت‏هاى با ثبات) خواهد بود. لذا ثبات قیمت‏ها ممکن است‏به تولید بیشتر کالاها و خدمات منجر شود که یک هدف و ارزش نهایى است (البته ممکن است فرض ثبات سایر چیزها زیر سؤال باشد). و یا در سومین احتمال ممکن است فرض کنیم که افزایش قیمت‏ها منجر به کاهش پس انداز و سرمایه گذارى مى‏گردد که آنهم به نوبه خود باعث کاهش نرخ رشد مى‏گردد. لذا ارزش ثبات قیمت‏ها به این دلیل است که به رشد دامن مى‏زند وآن ارزشى (و هدف) غایى است.
ممکن است این مساله هم اتفاق افتد که قضاوت من در ارتباط با احتمالات متناسب مرا وادار کند که ارزشى بودن ثبات قیمت‏ها را بپذیرم. اما این را در نظر دارم که آن یک ارزش فى حد نفسه، و مطمئنا ارزشى مطلق نخواهد بود. اگر این ارزش در جهت رسیدن به بعضى از منافع مورد نظر، حالت ابزارى داشته باشد، در نظر گرفتن آن; هزینه (بصورت از دست دادن منافع در وضعیت‏هاى دیگر) در بردارد. این هزینه‏ها [از طرفى] توسط [طرفداران] قهرمانى ثبات قیمت‏ها، اصولا بحساب نمى‏آیند. و از سوى دیگر [این هزینه‏ها] توسط یک سرى از طرفداران سیاست پولى‏اى که ایجاد کننده اشتغال کامل و رشد سریع‏ترى هستند، بیش از حد تلقى مى‏گردند.
اگر درک کنیم که بسیارى از اهداف سیاست‏هاى اقتصادى تنها به صورت ارزش‏هاى ابزارى هستند این مطلب را در مى‏یابیم که قضاوت در مورد واقعیت‏ها با قضاوت پیرامون ارزش‏ها به شکل ناامیدانه‏اى درهم مى‏شوند. شخصى که طرفدار اعمال یک سیاست‏خاص است، ممکن است‏به این خاطر باشد که براى آثار انتظارى ناشى از آن ارزش بالایى قائل است و یا بخاطر احتمال کمى باشد که نامطلوب بودن آثار آن مى‏دهد. مثلا آنها که به شنودن ثبات قیمت‏ها مى‏پردازند ودر نتیجه توصیه به سیاست‏هاى پولى و مالى ریاضت طلبانه مى‏نمایند معمولا اعتقاد دارند که اشتغال نیروى کار تحت تاثیر شدید تقاضاى کل نیست. و بر عکس آنان که علم اشتغال کامل را بر مى‏افرازند و لذا به تشویق وسیع اعمال سیاست‏هاى انبساطى پولى و مالى مبادرت مى‏ورزند، معمولا (بعنوان یک امر واقعى) اعتقاد دارند که اشتغال کامل تضمین شده توسط هزینه‏هاى بیشتر لزوما باعث افزایش قیمت‏ها نمى‏گردد. آیا قضاوت‏هاى ارزشى بر قضاوت‏هاى واقعى مؤثر واقع شده‏اند؟ آیا براى جداکردن عناصر دستورى و اثباتى در مورد عدم توافق‏هاى بین اقتصاددانان نیاز به تحلیل گران روان‏شناسى هست؟
پاره‏اى از ارزش‏هایى که بر توصیه‏هاى سیاست گذارى اقتصادى اثر مى‏گذارند از جهاتى ابزارى و از جهاتى دیگر غایى هستند. مثلا اعمال محدودیت‏هاى تبعیضى در بازار ارز با مخالفت عده زیادى از اقتصاددانان روبرو مى‏شود. اما عده‏اى عمدتا بخاطر آثار جانبى کنترل‏هاى دولتى (مثلا کاهش در کارآیى تولید) با آن مخالفت مى‏ورزند. در حالى که، دیگران به خاطر کاهش مستقیم آزادى، نسبت‏به آن بى‏میل هستند. هر دو قضاوت ارزشى را مى‏توان در ابتدا بر این اساس جدا کرد که چه نوع مفروضات واقعى در بردارند و تا چه حد ارزش‏هاى غایى (درآمد ملى و آزادى فردى) مورد خدشه واقع شده‏اند.
مجموعه خلط شده مشابه از ارزش‏ها، دیدگاههاى مربوط به حاکمیت ملى را پیچیده‏تر مى‏کند. نهادهاى پولى (به عنواى مثال) گاهى به این خاطر مورد حمله واقع مى‏شوند که احتمالا باعث تضعیف استقلال اقتصادى یا سیاسى و حاکمیت ملى مى‏گردند. قضاوت مذکور ممکن است‏یا در برگیرنده ارزش‏هاى واسطه‏اى باشد (وقتى این ترس وجود دارد که فعالیت‏هاى مضر و یا هزینه‏هاى غیر ضرورى از خارج بر کشور تحمیل گردد); و یا در برگیرنده ارزشهاى غایى و نهایى باشد (زمانى که خود فشارهاى خارجى فى حد نفسه مورد تنفر هستند و نه به خاطر آثارشان). در حالت اول ممکن است ارزش نهایى درآمد ملى بالاتر باشد که به خاطر عملیات تحمیلى به خطر افتد. در حالت دوم ارزش غایى احساس غرور مربوط به خود اتکایى (و استدلال) مى‏باشد. مثلا یک ملت ممکن است کاملا تمایل داشته باشد، زیر فشارهایى، تن به اعمالى بدهد، اما اگر همان اعمال توسط کشورهاى خارجى و یا بدنه بین‏المللى اعمال شوند، مقاومت نمایند. به عبارت دیگر، ممکن است آن ملت متنفر باشد که به او دستور داده شود که چه کار بکند، ولى اگر با آزادى کامل به آن نتیجه برسد، همان کار را انجام مى‏دهد. در مورد اول قضاوت در مورد ارزش‏هاى فراموش شده‏اى است که به خاطر اعمال توصیه شده توسط خارجى‏ها ایجاد گردیده است. اگر قرار باشد منابع عدم توافق در یک سرى از طرح‏هاى مربوط به اصلاح سیستم پولى بین‏المللى شناسایى گردد، یک کالبد شکافى از قضاوت‏هاى ارزشى از این نوع لازم مى‏باشد.
مقایسه با دانشمندان علوم طبیعى
توضیحى که از منابع عدم توافق در تجویز سیاست‏هاى اقتصادى ارائه دادیم دیدگاههایى بدست داد که براى پاسخ گویى به سئوالاتى که در ابتدا مطرح کردیم مورد نیاز است: آیا عدم توافق بین اقتصاددانان از عدم توافق بین دانشمندان دیگر رشته‏ها بیشتر است؟ اجازه بدهید مقایسه‏اى (در این رابطه) بین آنها و دانشمندان علوم طبیعى (بویژه فیزیک دانان و بیولوژیست‏ها) انجام دهیم.
واقعیتى که ما پیرامون عدم توافق مربوط به سیاستها مورد تجزیه و تحلیل قرار دادیم داراى اهمیت‏بسزایى است. زیرا اگر این مطلب درست است که «دانشمندان علوم طبیعى در اکثر امور بدنه دانشى که به آن مربوط هستند، توافق دارند» به این خاطر است که از توصیه‏هاى سیاست گذارى به دور هستند. اکثریت فیزیک دانان و یا بیولوژیست‏ها در چارچوب زمینه‏هاى مطالعاتى خود در ارائه پیشنهاداتى در مورد سیاست‏هاى عمومى احساس تعلق نمى‏کنند. اما آنها که درگیر، تدوین سیاست‏ها هستند (چه به خاطر اقتضاى شغلى آنها به عنوان مشاور و چه به صورت شهروندان خصوصى)، و در هر صورت پیرامون امور عمدى نظر مى‏دهند، آنها در بحث‏با یکدیگر کمتر از اقتصاددانان اختلاف نظر ندارند.
آیا براى تایید این مطلب نیاز به مثال هست؟ تنها لازم است‏بحث‏ها و مشاجرات اخیر (مربوط به بمب‏هاى هیدروژنى آزمون دستگاههاى هسته‏اى در هوا، در آب و در زیرزمین، درباره پروژه «موهل‏» درباره آزمایش اربیتال‏ها بر انسان و تحقیقات صورت گرفته در کره مریخ) مورد اشاره قرار گیرد تا ملاحظه شود که موارد عدم توافق میان دانشمندانى که به توصیه‏هاى سیاست گذارى مبادرت کرده‏اند بسیار زیاد و گاهى شدید است. همچنین [در اینجا] مواردى مشابه از خلط قضاوت‏هاى ارزشى با مفروضات واقعى را در مى‏یابیم. مثلا در مورد موضوع باران «رادیو اکتیو» و نتایج ژنتیک آن فکر کنید. و یا به امکان کاهش خطرات اتمى توجه کنید. در ارتباط با این مسائل مى‏توان همان پدیده‏اى را دید که در بحث‏هاى اقتصادى مطرح است: یک ارتباط دو طرفه بین قضاوت‏هاى ارزشى و اثباتى موجود است. تمایلات سیاسى و اخلاقى به طور آشکار بر دیدگاههاى اولیه پیشکسوتانى درباره پاره‏اى از موضوعات واقعى (مثلا اثر باران رادیواکتیو روى جهش و دگرگونى ژن‏ها) تاثیر گذاشته است.
در اینجا بحث نکرده‏ایم که چرا اقتصاددانان بر مساله تبیین و پیش‏بینى توافق ندارند، لذا براى مقایسه عدم توافق میان دانشمندان در این زمینه‏ها، ابزار کمترى در اختیار داریم. اما این مطلب اساسى است که بتوان بین قضایایى درباره سلسله واقعیت‏هایى (که فرض مى‏شود تحت‏شرائط خاصى ثابت هستند و یا واقعا کنترل شده هستند) و بین قضایایى که نه شرایط آنها را مى‏توان کنترل کرد و نه با اطمینان قابل شناسایى هستند، تمییز قائل شد. امور مربوط به بحث‏هاى عمومى در میان دانشمندان، اشاره به جهان مصنوعى و در قالب آزمایش کنترل شده دارد و یا به جهان بسیار پایدارى مربوط مى‏شود که در آن عوامل اساسى (براى اکثریت اهداف) ثابت‏باقى مى‏مانند. زمانى که دانشمندان از این جهان‏ها قدم به بیرون مى‏گذراند، و بسوى جهانى مى‏روند که نمى‏توانند تمامى متغیرهاى مهم را کنترل نمایند، نمى‏توانند مقادیر آنها را درک کنند و یا نمى‏توانند انتظار داشته باشند که این مقادیر براى دوره‏هاى طولانى ثابت‏باشند، در آن صورت عدم توافق جدى‏تر مى‏گردد.
دانشمندان علوم طبیعى براى پیش‏بینى در جهانى که کنترل بر آن ندارند، ناچار هستند درباره متغیرهاى ناشناخته و یا نامطمئن مفروضاتى به عمل آورند و قضاوت‏هاى گوناگون آنها در مورد واقعیت‏هاى مربوط ممکن است‏به همان وسعتى متفاوت باشد که در میان دانشمندان علوم اجتماعى هست. اختلاف نظر آنها و غیر قابل اتکا بودن پیش بینى‏هاى آنها در مورد موضوعاتى از قبیل توفان فردا، وضع برف در زمستان آینده، محصول غلات در پاییز آینده، نرخ مرگ و میر دهه آینده، زمان مشخص سقوط و نیز و فرو رفتن آن در آب، پایین رفتن ارتفاع نیویورک از سطح دریا، امکان وجود موجود زنده در کره مریخ، قابلیت رقابت قدرت هسته‏اى با انرژى‏هاى موجود، [و امثال آن]، گوشزد خاص و عام است.
توضیح وقایع گذشته در یک جهان واقعى (که در آن امورى اتفاق مى‏افتد که انتظار نمى‏رفت) فرض وقایع پیشینى و فرض شرائطى است که براى آنها یا هیچ شاهد خارجى وجود ندارد و یا تنها قرائن و اماره‏هایى وجود دارد. لذا توضیح دانشمند از نوعى زلزله یا ریزش خاک، سیلاب‏ها، آتش سوزى‏هاى بزرگ، انفجارات، غرق شدن کشتى‏ها و خاطرات دیگر در گذشته ممکن است همواره به صورت بحث و مشاجره باقى بماند. در خیلى از مرافعات قضایى، شاهدان خبره در موقعیت مخالف قرار گرفته به اظهار نظر مى‏پردازند و با کمک واقعیت‏ها، از نتایجى دفاع مى‏کنند که با اطلاعات موجود قابل آزمون نیستند. به همین صورت توضیح دانشمندان در مورد تکامل جهان، تکوین و پیدایش ستاره‏ها و سیاره‏ها، بیوگرافى زمین، ابتداى خلقت، تکامل انسان (که بر مبناى دانش غیر اطمینانى هستند) بصورت زیادى بحث انگیز بوده و در طول سالها تغییر مى‏کند.
نکته‏اى که مى‏خواهم بگویم این است که دنیاى دقیق ساخته شده و دنیاى کنترل شده آزمایشگاهى مربوط به دانشمندان، هر دو با جهان واقعى‏اى که در آن زندگى مى‏کنیم، فرق دارند. تا زمانى که دانشمندان با این دو جهان اول کار مى‏کنند، تفاوت در دیدگاهایشان ممکن است‏خیلى زیاد نباشد و آنچنان آشکار نباشد که توجه عمومى را به خود جلب کند. اما زمانى که آنها با جهان واقعى روبرو مى‏شوند یعنى به صورت پیش‏بینى کننده، خبره، مشاور، استراتزیشت و توصیه کنندگان سیاستهاى عمومى عمل مى‏کنند تفاوت در دیدگاهها وسیع و فراوان مى‏شود. اتفاق افتاده که این امر را به عنوان نقش غیر علمى دانشمندان (که به بهترین شکلى به خاطر زحمات دقیق و پیشرفت‏هاى خوب علمى مورد احترام هستند) لحاظ مى‏کنند.
اقتصاددانان همچنین داراى جهان شناخته شده دقیقى که براى تجزیه و تحلیل خالص نظرى ایجاد شده مى‏باشند; اما هیچ نظاره‏گرى دقت نمى‏کند که آنها با آن جهان ساخته شده چه کار مى‏کنند. و یا هیچ کس از آن توافق وسیع بین تجزیه و تحلیل گران اقتصادى در مورد سیستم نظرى که در برگیرنده علم آنهاست، قدردانى نمى‏کند. کار اقتصاددانان تنها زمانى معلوم مى‏شود که در ارتباط با جهان واقعى باشد و در آن خیلى از امور ناشناخته هستند و تقریبا همه چیز نامطمئن است. اقتصاددانان در تبیین، پیش‏بینى و تجویز در این جهان نامطمئن به صورت غیر قابل اجتناب توافق ندارند. بعضى از طرفداران تئورى محض در میان اقتصاددانان تاکید کرده‏اند که آنها تا جایى که اقتصاددان هستند نمى‏توانند مشاوره کنند و یا توصیه‏هاى سیاست گذارى داشته باشند. یعنى آنها که به توصیه و تجویز مبادرت مى‏ورزند این امور را به عنوان اشتغالات خود، به صورت شهروند و یا سیاست مدار انجام مى‏دهند. این تعریف بسیار محدود کننده از علم اقتصاد، براى خودشان ممکن است‏خوب باشد، اما آن پیام عام را ندارد.
زیرا (متاسفانه) تنها آنها در نقش خبره، صاحب نظر، پیش‏بینى کننده، مشاور و توصیه کننده است که به مردم به عنوان اقتصاددانان شناسانده مى‏شوند. لذا آنها حرمت مشاجره گران حرفه‏ایى را کسب کرده‏اند که نمى‏توانند همواره با یکدیگر توافق داشته باشند.

    تا کنون نظری ثبت نگردیده است.

http://