نحوه ارتباط بين ارزشهاى فردى و انتخاب جمعى در فرايند تعديل ساختارى
بنیان فردگرایى برنامه تعدیل ساختارى
يكى از مهمترين دغدغههاى تئورى اجتماعى، دستيابى به اتفاق نظر درباره نحوه ارتباط بين ارزشهاى فردى و انتخاب جمعى است. از كوششهاى نظرى اقتصاد دانان كلاسيك تا قضيه امكان ناپذيرى «كنت ارو» كه نشان داد به لحاظ منطقى امكان جمع كردن انتخابهاى افراد به گونهاى كه يك انتخاب اجتماعى «جامع»، «سازگار» و «كارآمد» شكل گيرد وجود ندارد.
در این مقاله یکى از مهمترین دغدغههاى تئورى اجتماعى یعنى نحوه ارتباط بین ارزشهاى فردى و انتخاب جمعى در فرایند تعدیل ساختارى مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته که ابتدا بنیان فلسفى موضوع تعدیل ساختارى که همان اصالت فرد مىباشد مورد کنکاش و نقد واقع شده و در چارچوب مواجهه روش شناختى نارسائیهاى عظیم و بنیادى قلمرو مفروضات و ادعاهاى دیدگاه کلاسیکى و نئوکلاسیکى آشکار گردیده است.
سپس در عرصه شواهد تجربى نیز نشان داده شده که عوامل غیر بازارى و غیر معطوف به «فرد» و «نفع شخصى» اثرات تعیین کنندهاى در سرنوشت کشورهاى پیشرفته داشتهاند.
و همچنین نشان داده شده که مستقل از تجزیه کشورهاى صنعتى با همه نکاتى که در عرصههاى گوناگون این تجربه وجود دارد، رهنمودهاى اقتصاد نئوکلاسیک و مکتب پولى که در کادر برنامه تعدیل ساختارى براى کشورهاى مزبور سازمان دهى شده است، به دلیل «تغییر شرایط» از درجه امکان پذیرى و قابلیتبسیار پایینى براى کشورهاى توسعه نیافته برخوردار است.
مقدمه
یکى از مهمترین دغدغههاى تئورى اجتماعى، دستیابى به اتفاق نظر درباره نحوه ارتباط بین ارزشهاى فردى و انتخاب جمعى است. از کوششهاى نظرى اقتصاد دانان کلاسیک تا قضیه امکان ناپذیرى «کنت ارو» که نشان داد به لحاظ منطقى امکان جمع کردن انتخابهاى افراد به گونهاى که یک انتخاب اجتماعى «جامع»، «سازگار» و «کارآمد» شکل گیرد وجود ندارد و از مباحث «بوکانان» در زمینه وهم آلود بودن «دولتخیرخواه عامه» تا راهگشاییهاى نظرى «آمارتیاسن» که نشان داد تحت چه «شرایطى» مىتوان به تصمیمهاى جمعى سازگار با حقوق فردى دستیافت، مساله منافع فردى و جمعى همچنان از موضوعات پژوهشى بنیادى علوم اجتماعى محسوب مىشده است .
بطور طبیعى هنگامى که بحثبه قلمرو کشورهاى در حال توسعه مىرسد، شرایط و ویژگیهاى خاص این کشورها نیز به نوبه خود از یک سو ابعاد اهمیت فزاینده موضوع و از سوى دیگر پیچیدگیهاى غیر متعارفى که به مساله افزوده مىشود در نظر پژوهشگر جلوه مىکند. مسائلى مانند تعهد و مسؤولیتشناسى کارگزاران دولتى، اجتناب ناپذیرى حرکتبه سمت رویکردهاى مشارکت جویانه و جستجو براى یافتن ساز و کارهاى تحقق عزم همگانى براى توسعه، چگونگى دستیابى به وفاق اجتماعى با پیشینه تاریخى – اجتماعى استبداد زده و… در دستور کار قرار مىگیرد.
بى شک گام نخست را در این زمینه پى ریزى یک بنیان فکرى – فلسفى مناسب از طریق دامن زدن به این مباحث تشکیل مىدهد و تجربه «تعدیل ساختارى» در کشورهاى در حال توسعه که از همان گام نخست ایده «منافع جمعى» را مورد هدف قرار مىدهد نیز نزدیک به بیستسال است در دست اجراست. در این مقاله کوشش شده است که با مطرح کردن محورها و عناوین بحث در عرصههاى پیش گفته قدمى هر چند کوچک در زمینه شفاف سازى ابعاد این مساله به غایتبا اهمیتبرداشته شود.
این مساله به خصوص در گستره و عمق خود براى جامعهاى که با تکیه بر اندیشه اسلامى و در فرایند یک نهضت اجتماعى فراگیر، دستاوردها و تجاربى داشته و سپس روى دیگر سکه را نیز از طریق اجراى برنامه تعدیل ساختارى آزمون نموده استحاوى درسهاى به غایت آموزندهترى خواهد بود.
کدام تعدیل؟
یکى از مهمترین مسایل قرن بیستم، که به موازات حرکتبه سمت آغاز قرن بیست و یکم همواره از اهمیت فزایندهترى برخوردار شده است، مساله پیشرفتهاى خارق العاده علمى و فنى و تغییرات اجتنابناپذیر ناشى از آن است. روند پرشتاب این تحولات از یک سو، مساله انطباق و تطبیق را مطرح مىسازد و از سوى دیگر، منشا برانگیختن تاملات بنیادىترى مىشود، مبنى بر این که در کجا قرار داریم، به کدام سو مىرویم و به کدام سو باید برویم؟
مواجهه عالمانه با این تحولات براى کشورهاى توسعه نیافته، در عین حال که بسیار دشوارتر است، از درجه اضطرار بیشترى نیز برخوردار بوده و البته محدودیتهاى خاص خود را هم دارد. دشوارتر بودن این مواجهه به واسطه آن است که کشورهاى مزبور سهم بسیار ناچیزى در تحقق دستاوردهاى علمى – فنى دارند و معمولا به شکلى انفعالى، مصرف گرایانه و یک سویه با میوهها و ثمرات آنها روبه رو مىشوند بدون آن که در جریان فرآیندهاى منتهى به ظهور آنها قرار داشته باشند، به همین خاطر، همواره در معرض خطر تحویل (۲) مجموعههاى بسیار پیچیده اجتماعى – اقتصادى – سیاسى – فرهنگى به عناصر و محصولات نهایى و ثمرات حاصل شده قرار دارند که به بسط نوعى سطحىنگرى و ساده اندیشى – درقالب یک فرهنگ مقاوم و ریشه دار – کمک مىکند و همین امر به نوبه خود استمرار عقب ماندگى را به صورتهاى گوناگون باز تولید خواهد کرد.
اما برخوردارى از درجه اضطرار بیشتر، ناشى از آسیبپذیرى بسیار شدید این کشورها از روندهاى تحولات مزبور در کنار قدرت انعطاف و تطابق بسیار محدود و ناچیز آنهاست; زیرا قدرت انعطاف و هضم تحولات بزرگ منوط و موکول به وجود ظرفیتهاى بسیار بالاى نهادى و سازمانى براى بسیج تواناییهاى فکرى و اجرایى است و هرگونه تطابق عالمانه، مستلزم شناخت عمیق «خود» با همه پیچیدگیهایش، شناختساز و کارهاى انطباق با همه پیش نیازها و ابزارها و تجهیزات آن است.
برایند مجموعه تواناییهاى مزبور نهایتا به آن گونه از «تعدیل» ساختارى منتهى مىشود که مضمون توسعهاى داشته و امکان مواجهه خلاق و سازنده با هرگونه تغییرى را امکانپذیر مىسازد و متاسفانه در عین نیاز شدید، سخت از آن غافلیم و این غفلت از سطح مدیریت توسعه کشور به مراتب چشمگیرتر است و در آنجا نسبتبه بدیهىترین امور تخصصى نیز غفلتبه چشم مىخورد.
فقدان مجموعه ظرفیتها و تواناییهاى مزبور، واکنشهایى را نسبتبه هر گونه دستاورد فکرى، علمى یا فنى به وجود مىآورد که در «سطح» متوقف شده و به شناخت «صورت» و شکل بسنده مىکند و با عناوینى همچون تقلید بى ضابطه و بى منطق یا «مدگرایى» مورد خطاب قرار مىگیرد.
یکى از تاسف بارترین جلوههاى این رویکردهاى تقلیدى و بى ضابطه در دوران پس از انقلاب اسلامى، تسلیم چشم بسته و داوطلبانه مدیریت اقتصادى وقت کشور در دوران پس از جنگ تحمیلى در برابر برنامههاى سنتى – تحمیلى تعدیل ساختارى است که در سطح جهان با متولیهاى بین المللى ویژه و به دلایل تاریخى – ساختارى خاصى به گروه وسیعى از کشورهاى در حال توسعه تحمیل شد و پس از فروپاشى بلوک شرق سابق و در اثر بمباران تبلیغاتى بلوک غرب به صورت داوطلبانه و ارادى نیز از سوى برخى از کشورهاى در حال توسعه به اجرا درآمد که تجربه کشورمان را مىبایست در زمره موارد اخیر به حساب آورد.
این برنامه که با عناوین مشخصى همچون «دهه از دست رفته» و دهه فاجعه آفرین و… اشتهار یافته، ارتباط بسیار ناچیزى با «شرایط»، «مسایل» و «نیازهاى» کشورهاى در حال توسعه دارد، به همین خاطر آثار تخریب فرهنگى – اجتماعى آن نیز اگر از دستاوردهاى بسیار پر هزینه و گاه فاجعه بار اقتصادى آن بیشتر نباشد، کمتر از آن هم نیست. به همین دلیل اقتصاد دان برجسته بانک جهانى «آلبرت فیشلو» در کنفرانس سالانه بانک جهانى در سال ۱۹۹۵ پیشنهاد کرد که نسلى که در معرض چنین برنامهاى قرار گرفتهاند را «نسل از دست رفته» به حساب آوریم. (۳)
تا آنجا که به «مصلحت جمعى» و موضوعیتیافتن و جدى شدن آن به عنوان یک مساله اجتماعى طى سالهاى اخیر مربوط مىشود، بدون کمترین تردیدى مىبایستبنیانهاى «فکرى – فلسفى» حاکم بر رفتار و سیاستهاى مدیریت توسعه کشور طى ده ساله اخیر را مورد توجه قرار داد; زیرا مطرح شدن یک مساله یا نیاز، در یک ساخت توسعه نیافته آن هم با تجربه نیمقرن برنامه ریزى توسعه، خواه ناخواه ناشى از نادیده گرفتن یا انتخاب نادرست در آن عرصه خواهد بود و یا حداقل مىبایستبه عنوان واکنشى در برابر آثار و پىآمدهاى سیاستهاى توسعه در نظر گرفته شود.
طى ۱۰ سال گذشته، البته به صورت جسته و گریخته و با فراز و نشیبهاى بسیار، آنچه که در مرکز اندیشه و عمل مدیریت توسعه کشور قرار داشته، برنامه تعدیل ساختارى بوده است. یعنى برنامهاى که در آن سازماندهى نظام اقتصادى – اجتماعى بر فلسفه «اصالت فرد» و حداکثر سازى «سود فردى» استوار است. (۴) در چارچوب این نگرش، «کل» یا «جامعه» هیچ گونه اصالتى ندارد و نباید چیزى جز مجموع تک تک «افراد» به حساب آید. بنابراین تا آن جا که به نگرش اقتصاد سنتى مربوط مىشود، مفاهیم کلى از قبیل «تقاضاى کل» یا «عرضه کل» به صورت مستقل موضوعیت و اصالت ندارند و چیزى بیش از جمع افقى تک تک عرضهها و تقاضاهاى انفرادى نخواهد بود. (۵) فقط و فقط «فرد» و تکتک «افراد» به صورت کاملا مجزا و مستقل از یکدیگر و بدون هیچ گونه تعاملى با هم موضوعیت دارند و مىبایستبه عنوان یک واقعیت قائم به ذات در نظر گرفته شوند و جامعه(ملت)، قبل از هر چیز تجلى اراده معنادار یکایک افرادى است که مىخواهند در چنین ساختى زندگى کنند. (۶)
طبیعى است که در چارچوب چنین رویکردى، مصلحت جمعى یا هر چیزى که بر هویت جمعى منطبق باشد، چیزى جز یک پندار یا اعتبارسازى نیست و این نفع شخصى و انگیزههاى فردگرایانه است که مستقلا واقعیت و موضوعیت داشته و تنها تک تک افراد هستند که یک موجود قائم به ذات و واقعى محسوب مىشوند.
اگر اکنون پس از قریب به ۱۰ سال، مساله مصلحت جمعى و نسبت آن با نفع شخصى مطرح مىشود، در واقع مىبایست آن را واکنشى در برابر رویکرد فردگرایانه برنامه تعدیل ساختارى دانست.
همانطور که با تغییر دولت و انتخاب رئیس جمهور جدید و در چارچوب آنچه که به نام «طرح ساماندهى اقتصاد کشور» خوانده شده، صراحتا اظهار شده که رویکرد جدید به مسائل اقتصادى، دیگر نگرش اقتصادى محض نیست – گر چه تصریح نمىشود آن گونه که در چارچوب برنامه تعدیل ساختارى تصور مىشد که مىتوان با نگرش اقتصادى محض برنامه توسعه ملى ریخت – بلکه نگرشى اقتصادى – اجتماعى استیا آن که برخلاف دوران تعدیل ساختارى که به صراحتسخن از اولویت نداشتن توزیع عادلانه درآمدها و ثروتها به میان مىآمد و همه چیز منوط و موکول به افزایش تولید اعلام مىشد و بحث از توزیع قبل از تولید را چیزى جز تقسیم فقر نمىدانستند. در طرح ساماندهى بسیار صریح و روشن اظهار مىشود که هر گاه احیانا تعارضى میان رویکردهاى معطوف به افزایش تولید و دستیابى به رشد اقتصادى و مساله توزیع عادلانه درآمدها و ثروتها پیدا شد، دولتبه نفع عدالت اجتماعى و وجه اقتصادى آن از «رشد» صرف نظر خواهد کرد. (۷)
البته اینها را فعلا باید ادعاهایى دانست که میزان انطباقشان با عمل و سیاستهاى جدید را مىبایستبعدا با موازین علمى محک زد.
پیام اصلى این تحقیق این است که در کل نظام تصمیمگیرى و برنامهریزى توسعه کشور باید این توجه و دقت نهادینه شود که در هر برنامه اقتصادى، طیف وسیعى از پیش فرضها و پیش نیازهاى فرهنگى – سیاسى و اجتماعى وجود دارد که توجه به آنها به همان اندازه توجه به اطراف و جوانب اقتصادى مساله، از اهمیتبرخوردار است و مىبایست ریزبینانه مورد توجه و تامل قرار گیرد; در غیر این صورت، تا آن جا که به موضوع حاضر مربوط مىشود، تلاش براى پیش افتادن از «برنامه» به هر قیمت ممکن و تلاش براى تبرئه خود به قیمت متهم ساختن دیگران که در دوران اجراى برنامه تعدیل ساختارى به صورت فرهنگ مسلط اجزاء مدیریت توسعه کشور در آمده بود و بطور همزمان هم فلسفه برنامهریزى توسعه را مخدوش مىساخت و هم به واسطه بدگمانیها و اختلافافکنیهایى که ایجاد مىکرد، منشا عوارض بیشمارى شد، مىتواند آثار مخرب مادى – انسانى خود را همچنان به کشورمان تحمیل نماید!
مواجهه عالمانه با این مساله نیز مانند هر مساله دیگرى مستلزم فراتر رفتن از رویکردهاى احساسى و شناخت مساله در موضع اصلى آن است.
۱- بنیان فردگرایى روش شناختى برنامه تعدیل ساختارى
در کلیه آثارى که به بنیانهاى نظرى برنامه تعدیل ساختارى پرداخته شده، نوعى اتفاق نظر اساسى در باب حاکمیت نگاه نئوکلاسیکى بر برنامه مزبور وجود دارد. به واسطه اشتراک نظر کامل میان اقتصاددانان کلاسیک و اقتصاددانان نئوکلاسیک بر محورهاى کارآیى نیروهاى بازار، راهگشایى رقابت آزاد و رویکرد اصالت فرد، مىتوان نگاه نئوکلاسیکى به مسایل اقتصادى را دقیقا دنباله نگاه کلاسیک دانست; با این تفاوت که به واسطه تمرکز فوق العاده و تاکید بنیادى اقتصاددانان نئوکلاسیک به مساله تخصیص کارآمد منابع و نقش تعیین کننده سیستم قیمتها (۸) به رویکرد مزبور، مکتب پولى نیز اطلاق مىشود. (۹)
امروزه چنین است که اقتصاد پولى در بسیارى از دانشگاههاى غرب جا افتاده، سیاستهاى اقتصادى در امریکا و انگلستان را رهبرى کرده و بر سیاستهاى اقتصادى قاره اروپا اثر گذاشته است. سازمانهاى بین المللى، خصوصا بانک جهانى و صندوق بین المللى پول، ضمن پشتیبانى از تفکر پولى سعى کردهاند تا آن را در کشورهایى از جهان سوم که خواهان کمک از آنها بودهاند، ترویج دهند. (۱۰)
«کنت ارو» (۱۱) ،اقتصاددان برجسته و مشهور، «اصالت فرد» را به عنوان یک قاعده و معیار در نگاه نئوکلاسیکى معرفى کرده و تصریح مىکند که ما آموختهایم در مطالعات خود، در قضاوتهایمان درباره هر پژوهش اقتصادى، در تبیین رفتارها، مسایل و در پیشنهاد سیاستهاى معین، همواره به این اصل که همه اندیشهها و پیشنهادات ما مىبایست صرفا مبتنى بر فردگرایى و در چارچوب عمل افراد و نه سایر تحولات اجتماعى باشد، پایبندى نشان دهیم. (۱۲)
بنابراین همه مباحث و اصول دیگرى که در این نحوه نگاه به مسایل مشاهده مىشود، از قبیل نگاه خاصى که به دولت و حدود دخالت آن در اقتصاد مىشود، نگاه خاصى که به مساله برابرى و توجیه ضرورت نابرابرى مىشود و نگاه خاصى که به رابطه انسان و اجتماع مىشود را مىبایست در همین چارچوب مورد توجه قرار داد.
«بنتام»، اجتماع را پیکرهاى تخیلى مىدانست که در آن آنچه که واقعیت و اصالت دارد، افراد هستند. (۱۳) همانطور که «هایک» نیز اجتماع را چیزى جز یک تجرید مردم پسند که دانشمندان علوم اجتماعى نمىبایست آن را با واقعیت اشتباه بگیرند، معرفى مىکرد. (۱۴) انسان اقتصادى مورد نظر دیدگاه نئوکلاسیکى، انسانى است که رفتارهایش مىبایستبه صورت ذرهاى، ( Atomistic) ،مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد، یعنى جداى از طبیعت و جداى از سایر انسانها!
بنیان فلسفى جدایى انسانها از یکدیگر، فلسفهاى است که در آن تجربه فرد به عنوان سنگ محک حقیقت است; همانطور که جدایى انسان از طبیعت، قالب فلسفى خود را در جدایى واقعیات از ارزشها و «است» از «باید» مىیابد (۱۵) که در هر حال، بنیان روش شناختى خود را از پارادایم نیوتنى و موازین حاکم بر آن گرفته است.
«دست اندرکاران عمده مکتب نئوکلاسیک، نظام اقتصادى را همانند جهان مادى (طبیعى) که در مکانیک نیوتن انعکاس مىیافت، مىنگریستند. امور اقتصادى از این دیدگاه، تابع قوانینى است که گر چه کشف آنها توسط انسان میسر است; ولى خود بیرون از فرمان او هستند. پس عاقلانه این است که اشخاص در امور روزانهشان خواص این قوانین را درک کنند تا بتوانند هوشمندانه رفتار نمایند. به این ترتیب، این امر به عنوان یک هدف عمده اقتصادى قرار گرفت که اهمیت قوانین مزبور -قوانین طبیعى – به عموم فهمانده شود.» (۱۶)
از همین رو است که در این دیدگاه، تحولات و تغییرات اقتصادى – اجتماعى در چارچوب الگوى «تعادل پایدار» مورد تحلیل و بررسى قرار مىگیرد که بر اساس آن فرض شده که سیستمهاى اقتصادى – اجتماعى نیز مانند جهان طبیعت از یک نظم و تعادل ایستاى ابدى برخوردارند و «عدم تعادلها» در آن اساسا جزیى، موقتى و زودگذر هستند. بنابراین هیچ نیازى به دستکارى و دخالت نیست و دخالتها، بویژه دخالت دولت – هر چند از سر حسن نیت – پیش از آن که منجر به از بین بردن عدم تعادلهاى مزبور شود، خود منشا اختلالهاى جدید نیز خواهد شد.
از این نظر، با پدیده فقر و نابرابرى نیز نمىبایستبه هیچ وجه برخورد کرد; زیرا اولا فقر نیز مانند مسایل دیگر از قبیل مرگ، بیمارى، زمستان یا هر نوع پدیده طبیعى دیگر است و ثانیا فقر نیز مانند هر مساله اجتماعى دیگرى همانطور که «آربلاستر» نشان داد، از دیدگاه اقتصاد سیاسى لیبرال، جنبه فردى محض داشته و به عواملى از قبیل: ریاکارى، راحتطلبى، اسراف یا بدشانسى افراد مربوط مىشود. (۱۷) پس سامان دهنده همه امور، دست نامریى است و «دخالت» جز آثار تخریبى بیشتر، ثمرى ندارد.
«از دیدگاه طرفداران اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک، جهان طبیعت و نظام اقتصادى – اجتماعى که جزیى از آن مجموعه بزرگ است، چونان ساعتى دقیق و کم نظیر ساخته شده است، بطورى که تالیف و همسازى آن به گونهاى ماهرانه و استادانه تالیف یافته است که به محض راه افتادن آن و آغاز به کار، دیگر همه چیز مطابق طرح نخستین مهندسى آن رخ خواهد داد و حرکات آن دیگر محتاج دخالتهاى نوبه نوى خود مهندس سازنده ساعت و یا گماشته عاقل دیگرى از سوى او نیست، بلکه مطابق طرح عام و تالیف نخستین کارخانه، کار خود را در جاى خود انجام خواهد داد و از این نظر هدف، کشف قوانین حاکم بر آن رفتار است و سپس انطباق خود با آن قوانین بنابراین قوانین را مىبایست امورى ادراکى دانست که فاعلهاى مختار و عاقل رفتار خود را مىبایستبر وفق آنها تنظیم کنند.» (۱۸)
سؤال دیگرى که مىبایست در این چارچوب به آن پاسخ مناسبى داده شود نسبت میان فرد و جامعه و منافع فردى و مصالح جمعى است. پاسخ به این سؤال نیز در یک بیان ساده به این ترتیب است که اگر چه در چارچوب مکتب اصالت فرد، همه در راستاى منافع شخصى عمل مىکنند و هر کس تلاش مىکند تا به نحو دلخواه خود از اموال، اندیشه، هنر و فعالیتخود منطبق بر اقتضائات نفع شخصى بهره بردارى کند; ولى آزادى همگانى و وجود رقابت آنچنان نظم طبیعى ساده و روشنى در جامعه ایجاد مىکند که افراد ناگزیر از مراعات حال یکدیگر هستند و تضاد و تصادمى به وجود نمىآید; بلکه سرانجام هر کس به صورت ناخودآگاه و در حالى که در تعقیب نفع شخصى خویشتن است، عامل خوشبختى دیگران شده و سعادت انفرادى او در سراسر جامعه تعمیم یافته و به یک سعادت کامل و جامع اجتماعى منجر مىشود.
به عبارت دیگر، نظم طبیعى خود سامان به صورت خود به خودى، یک نظم حقوقى – اجتماعى خودسامان را نیز به وجود آورده و مبناى عمل اجتماعى قرار مىگیرد. (۱۹)
جوش خوردن منافع فرد با مصلحت جمعى، در سایه مکانیسم دست نامریى در عین حال که با موازین خودخواهانه و در چارچوب نفع شخصى و نگاه اتمیستیک به همه مسایل نیز سازگارى داشته باشد، تا همین امروز، در همان قالبى که توسط «اسمیت» در کتاب ثروت ملل تشریح شده; مورد استفاده قرار مىگیرد که نمونه اعلاى آن در تمثیل مشهور «میلتون فریدمن» درباره تولید مداد آمده است:
«هیچ یک از افراد به تنهایى نمىداند که چگونه باید یک مداد را تولید کند. تولید مداد به همکارى تعداد زیادى از افراد نیاز دارد. هیزم شکنها براى بریدن درختان به اره، کامیون، طناب و دیگر لوازم احتیاج دارند تا آنها را قطع کنند و حرکت دهند که تمامى این وسایل به مهارت معدنچیان، فولادسازان، کارگران ذوب فلز و کارگران تولید طناب سازى نیاز دارد. با این همه، پس از آن، درختان توسط افراد دیگرى باید خرد و به وسیله رنده صاف شوند. مغز مداد باید در کشورهایى مانند سریلانکا از معدن استخراج شود و سپس به وسیله تجار دریانورد به آن سوى دریاها حمل شود. به همان ترتیب، ته فلزى مداد باید از سنگ آهن استخراج و عیار زده شود و سپس به ورق تبدیل گردد و با دستگاه پرس شکل بگیرد. پاک کن ته مداد به لاستیک و روغن گیاهى نیاز دارد که باید عمل آید، استخراج، حمل و سپس ساخته شود. همین طور الى آخر!»
مساله به بیان «فریدمن» این است که هیچ یک از هزاران نفرى که در تولید مداد درگیر هستند، وظایف خود را به این علت که مداد لازم داشتهاند ، انجام نمىدهند، بعضى از آنها کار خود را به عنوان وسیلهاى براى بدست آوردن کالاها و خدماتى که مىخواهند دنبال مىکنند… بدین ترتیب، منافع شخصى افراد در فرایند تولید، فعالیتهاى آنها را هماهنگ مىسازد و تضمین مىکند که خواستهاى مصرف کنندگان نه تنها در تقاضاى آنها براى مداد، بلکه براى تمام کالاها و خدمات مورد نیاز آنها ارضا شود. به علاوه، نظام بازار تضمین مىکند که این خواستها با پایینترین هزینه ممکن ارضا شود; زیرا این هدف نیز با منافع افراد درگیر در فرایند تولید هماهنگ خواهد بود. (۲۰)
بدیهى است که در چارچوب رویکرد نئوکلاسیکى، این امر منحصر و محدود به تولید مداد نیست. در فرایند تولید همه کالاها و خدمات مىتواند موضوعیت داشته باشد، اما وجود هماهنگى خودکار و خودسامان فرد و جامعه از بینش مزبور مشکل را به راحتى حل مىکند; هر چند که در قسمتهاى بعدى توضیح داده خواهد شد که تبیینهاى مزبور با چه نارساییهایى رو به رو است. به هر حال از نگاه نئوکلاسیکى، هر فرد در تلاش است تا پر بهرهترین کار را براى هر نوع سرمایهاى که در اختیار دارد بیابد. اما فرایندهاى مربوط به این عمل وى را ناگزیر با نهادهاى اجتماعى روبه رو مىسازد که یکى از آنها نهاد بازار است. بدین ترتیب که «بازار آزاد» که در آن تولیدکنندگان در تلاش خودخواهانه براى سود بیشتر با یکدیگر رقابت مىکنند، متضمن هدایتسرمایه و کار در جهتى خواهد بود که بیشتر بارورى دارد.
همچنین بازار آزاد تضمین مىکند که کالاى تولید شده بیش از همه مورد درخواست و نیاز مصرف کنندگان باشد – خواست و نیازى که با امکانات و آمادگى براى پرداختبهاى ان کالاها سنجیده مىشود – به علاوه بازار موجب تلاش مداوم براى بهبود کیفیت کالاها و سازماندهى تولید، به وجهى که بالاترین کارآیى و کمترین هزینه ممکن را داشته باشد، مىشود.
تمامى این فعالیتهاى سودمند، نتیجه مستقیم رقابت افراد خودخواهى است که هر یک به دنبال منافع خود هستند… نهاد اجتماعى شگفت آورى که این همه را ممکن مىسازد، بازار آزاد و بدون محدودیت، یعنى عرضه و تقاضا است… که مهمترین حسن آن این است که نیازى به هیچ گونه راهنمایى، هدایت و محدودیت پدرسالارانه ندارد… اقتصاد مبتنى بر بازار، با نظمى طبیعى که در آن رفاه هر یک از افراد و همین طور رفاه تمامى جامعه که در نهایت امر، تنها مجموعهاى است از افرادى که آن را به وجود مىآورند، به حداکثر مىرسد. (۲۱)
۲- بررسى تجارب عملى
در توجیه ملاحظات و موازین پیش گفته، مهمترین استدلالى که مطرح است، تجربه موفق کشورهاى صنعتى، به ویژه انگلستان و امریکاست و گفته مىشود که در این تجربه، رویکرد اصالت فرد، با تکیه بر الگوهاى اقتصادى کلاسیک و نئوکلاسیک و در سایه اجازه عملکرد آزادانه دادن به نیروهاى بازار، توانسته دستاوردهاى خیره کنندهاى ظاهر سازد.
در مواجهه با چنین استدلالى، از سوى اقتصاددانان چند گروه واکنش ظاهر شده است:
گروهى ارزیابى روش شناختى از مبانى و مفروضات بنیادین اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک را وجهه همت قرار دادهاند و سعى کردهاند تا نارساییهاى نظرى – روش شناختى آن را عمده سازند.
گروهى دیگر، مراجعه به تاریخ را راهگشا دانسته و چنین تصور کردهاند که مراجعه به تاریخ مىتواند نشان دهنده میزان پایبندى عملى مدیریت توسعه در انگلیس و امریکا یا بطور کلى همه کشورهاى صنعتى به رهنمودهاى اقتصاد نئوکلاسیک باشد.
سرانجام گروهى نیز توجیه آنچه که در کشورهاى صنعتى اتفاق افتاده را از طریق رویکردهاى نظرى رقیب دنبال کردهاند که اقتصاددانان مکتب تاریخى، نهادگرایان و مارکسیستها را مىباید در زمره مهمترین آنها دانست.
در چارچوب مواجهه روش شناختى با این ادعاها، «گرفین» با گمراه کننده دانستن ادعاهاى نئوکلاسیکها – به ویژه «فریدمن» – به واسطه نارساییهاى عظیم و بنیادى در قلمرو مفروضات و پیش نیازهاى اقتصاد بازار – از جمله پیش فرض مهم «اطلاعات کامل و مجانى» را مورد توجه قرار مىدهد و مىنویسد:
«این جمله «فریدمن» که اگر انجام معاملهاى بین دو نفر اختیارى باشد، آن معامله واقع نمىشود مگر این که طرفین باور داشته باشند که از انجام آن سود مىبرند را باید سادهاندیشانه و گمراه کننده دانست; زیرا حالات متعددى را مىتوان در نظر گرفت; مثلا ممکن است این دو در تشخیص منافع خود اشتباه کنند یا اطلاعات لازم و قضاوت صحیح نداشته باشند و در نتیجه نتوانند موارد را آگاهانه و به درستى انتخاب کنند.
بسیارى از مصرف کنندگان هنگام رویارویى با طیفى از کالاهاى تولید شده در اقتصاد نوین کاملا در مورد مشخصات و خصوصیات کالاهاى عرضه شده در جهل هستند و این مطلب در مورد همه کالاها از پودر صابون گرفته تا ماشین ظرفشویى و اتومبیل و لوازم استریوفونیک وغیره، صادق است. تولید کنندگان یا کارفرمایانى که از قابلیتها و استعدادهاى مزدبگیران خود غافلند نیز دچار جهل هستند. بىاطلاعى به اندازهاى در اقتصاد فراگیر است که موجب شده تا نظریههاى خاصى براى مبارزه با آن تدوین شود.»
«ژوزف استیگلیتز»، (J.stiglits) این تئورى را الگوى اطلاعات ناقص خوانده است… و نشان داده که حتى به فرض این که مؤسسات، دیرتر در صدد تقلیل هزینههاى کسب اطلاعات برآیند، به احتمال زیاد اقتصاد با عدم کارآیى رو به رو خواهد بود و این امر چنین مىرساند که اصولا مجموعهاى از دخالتهاى دولتى – مالیات و سوبسیدها – وجود دارند که باعث مىشوند افراد از وضع مادى بهترى برخوردار شوند. (۲۲)
«کنت ارو» نیز تصریح مىکند که با در نظر گرفتن نقش اطلاعات، محدودیتهاى روش شناختى فردگرایى ظاهر مىشود و ادامه مىدهد که در نهایت، نقطه عزیمت پارادیم فردگرایانه این واقعیتساده است که همه تعاملهاى اجتماعى، تعامل میان افراد است. فرد در اقتصاد یا جامعه، همانند اتم در دانش شیمى است. هر آنچه که اتفاق مىافتد، در نهایت مىتواند در چارچوبى معطوف به افراد توضیح و تفسیر شود.
البته افراد به صورت جداگانه عمل نمىکنند. آنها نسبتبه یکدیگر واکنش نشان مىدهند. پس هر یک از کنشهاى افراد در میان زنجیرهاى از عوامل محدودکننده رفتار دیگران صورت مىپذیرد; همانطور که عوامل محدود کننده مشخصى نیز براى هر فرد وجود دارد، مانند: ثروت و قدرت افراد.
به علاوه، بازار از نظر یک اقتصاددان، نمایش آشکارى از یک وضعیت اجتماعى است که ناشى از تعامل میان افراد است… مساله «تراکم» در جوامع انسانى، مثلا در جادهها یا روى پلها نیز یک حوزه بسیار با اهمیت و نیازمند مطالعه است… حتى در مدل عمومى تعادل رقابتى نیز که در آن افراد و بنگاهها با قیمتهاى داده شده رو به رو هستند… چگونگى انتخابهاى تولیدکنندگان و مصرف کنندگان، بستگى به عناصر تعیین کننده دیگرى دارد که همگى، ماهیت اجتماعى دارند، مانند: سلیقه افراد، میزان ریسکپذیرى افراد، تلقى افراد از مساله ریسک، انتظارات آتى و… همچنین است مساله قیمتهاى بازارى که همه اقتصاددانان نئوکلاسیک اعتراف مىکنند که اساسا مضمون و ماهیت غیر فردى دارند که در نهادهاى اجتماعى و نه به وسیله نهادهاى مزبور تعیین مىشود.
مساله پىآمدهاى خارجى، (Externalities) نیز، حداقل نزدیک به یک قرن است که اگر بخواهیم درباره آنها صریح و بىپرده صحبت کنیم، چیزى جز تعاملهاى اجتماعى غیر مربوط به بازار نیستند و در بر دارنده مسایلى مانند: محیط زیست، آلودگى، گرم شدن دماى زمین، ضایعات و زبالههاى سمى و مساله تراکم است. مسایل بعدى نیز عبارت از «علم» و «دانش فنى» و اطلاعات هستند که عمدتا هویت اجتماعى دارند و در زمره عوامل اصلى و تعیین کننده در هر اقتصاد به شمار مىآیند (۲۳) .
البته باید دانست که نارساییهاى این رویکرد تئوریک، بسیار فراتر از موارد اشاره شده مزبور است و در این جا صرفا به عنوان نمونههاى جزیى و فقط براى تامل برانگیزى مطرح مىشوند.
عرصه دیگر بحث، شواهدى تجربى است و در آن نشان داده شده که عوامل غیر بازارى و غیر معطوف به «فرد» و «نفع شخصى»، اثرات تعیین کننده در سرنوشت کشورهاى صنعتى داشتهاند و بلکه مىتوان ادعا کرد که پیشرفتهاى اساسى حاصله، عمدتا ناشى از عدول از رهنمودهاى اقتصاد بازار است و نه پایبندى به آنها!
براى مثال در اوایل قرن ۱۷، مساله انباشتسرمایه در انگلستان به طرز چشمگیرى با دزدى دریایى گره خورده بود و شرکتهاى خاصى به وجود آمده بود که امر سازماندهى دزدان دریایى را برعهده داشته و به شدت مورد حمایت ملکه الیزابتبودند و بخشى از غنایم و اموال مسروقه به وى هدیه مىشد! و ماهرترین و پرکارترین ایشان در ناوگان سلطنتى انگلستان به مقام دریاسالارى نایل مىشدند! (۲۴) سابقه حمایت گرایى و مخالفتبا موازین تجارت آزاد نیز در انگلستان به سال ۱۵۲۰ مىرسد که براى اولین بار صادرات پشم خام از این کشور ممنوع و صدور کالاهاى ساخته شده مورد تشویق قرار گرفت. (۲۵)
مساله بعدى، ایجاد تشکلهاى انحصارى – استعمارى است که به هیچ وجه تناسبى با اقتصاد ذرهاى در بردارنده بى نهایت عاملان همطراز از نظر قدرت، دانش فنى، و سرمایه ندارد.
در این زمینه نیز باید دانست که اولین شرکت مهم از این دست، کمپانى هند شرقى انگلیس است که سابقه تاسیس آن به سال ۱۶۰۰ میلادى باز مىگردد که با ادغام ملاحظات سیاسى و اقتصادى و زیر نظر مستقیم ملکه انگلیس تشکیل شد و بنا به روایت «شاردن». زمام سیاستخارجى و امور تجارتى بریتانیا با ممالک شرقى را بطور دربست در اختیار داشت و درتعیین میزان مالیات و قوانین و مقررات، نقش تعیین کنندهاى ایفا مىکرد و انتخاب سفیر کبیران و کنسولهاى کشور انگلستان در قلمرو مزبور نیز با ایشان بوده است. (۲۶)
نقش بسیار فعال دولت در امر حمایت گرایى نیز تا آن جا پیش رفته بود که در نیمه دوم قرن ۱۷، مهاجرت نیروى کار ماهر از یک کشور اروپایى به کشور دیگر، با مجازاتهاى بسیار سنگین همراه بود. براى مثال، در ایتالیا اقدام مزبور منجر به زندانى شدن و مصادره اموال، در هلند به ضبط اموال و محرومیت از حقوق مدنى و در انگلیس به مصادره اموال و در مواردى اعدام منتهى مىشد. (۲۷)
همان گونه که ملاحظه مىشود، در این زمینه نیز، بحثبسیار است (۲۸) و گستره و عمق آن را تا حدود بسیار عظیمى مىتوان بسط داد و بالاخره عرصه دیگرى از این بحث ناظر بر پرداختن به این مساله است که فرایند توسعه کشورهاى صنعتى نمایانگر آن است که ابتدا در این کشورها یک انقلاب فرهنگى اتفاق افتاده که طى نزدیک به سه قرن دستاوردهاى مربوط را درونى ساخته است – رنسانس – با تکیه بر دستاوردهاى دوره رنسانس سپس یک انقلاب اجتماعى رخ مىدهد.
از طریق آن ما با استقرار نهادهاى مدنى روبه رو هستیم قردادهاى اجتماعى و در مرحله بعدى است که انقلاب صنعتى به عنوان ثمره و میوه دو انقلاب پیشین، رخ مىنماید و این در شرایطى بوده که با تکیه بر دستاوردهاى دو انقلاب پیشین، در عین حال که به شدت درباره آزادیهاى فردى بحث و گفتگو صورت مىگرفته و اقدامات کافى در جهت ترویج آن معمول مىشد; اما آزادیهاى فردى از کانال نهادهاى اجتماعى به گونهاى کانالیزه شده بودند که درعین امکان پذیرى حفظ و گسترش انگیزههاى فردى بر محور نفع شخصى، مصلحتهاى اجتماعى نیز کاملا در آنها ادغام شده بودند. (۲۹)
در مورد کشورهاى توسعه نیافته، بحثبر سر آن است که مستقل از تجربه کشورهاى صنعتى، با همه نکاتى که در عرصههاى گوناگون این تجربه وجود دارد رهنمودهاى اقتصاد نئوکلاسیک و مکتب پولى که در کادر برنامه تعدیل ساختارى براى کشورهاى مزبور سازماندهى شده تا چه میزان از قابلیت و امکان پذیرى برخوردار است؟
اغلب اقتصاددانان نئوکلاسیک پاسخى که به چنین سؤالى مىدهند، عبارت «کاملا» مىباشد وادعا مىکنند که با استفاده از این چارچوب نظرى مىتوان رفتار اقتصادى را در هر کشور، خواه فقیر، خواه غنى و در هر بخش اقتصادى، خواه سنتى، خواه صنعتى توضیح داد (۳۰) .
در حالى که «آلبرت هیرشمن» برنده جایزه نوبل اقتصاد، تصریح مىکند که اساسا فلسفه به وجود آمدن علم اقتصاد توسعه، نفى ادعاى مزبور – مونواکونومى یا یک علم اقتصاد براى همه کشورهاى جهان اعم از توسعه یافته و توسعه نیافته – است. (۳۱)
در ادبیات توسعه، فصل مستقلى به بحث درباره وضعیت مجموعه کشورهاى توسعه نیافته با عنوان «تغییر شرایط» اختصاص دارد و در چارچوب آن چنین گفته مىشود که مستقل از درستبودن یا درست نبودن مونواکونومى و بهرهگیرى از رهنمودهاى اقتصاد مرسوم براى حل مسایل کشورهاى توسعه نیافته، مساله امکان پذیرى استفاده از تجربه کشورهاى صنعتى مطرح است.
به عبارت دیگر، گفته مىشود که به واسطه مجموعه تغییراتى که در طى این مدت به وجود آمده، کشورهاى توسعه نیافته از یک سو بسیارى از فرصتهاى در اختیار کشورهاى صنعتى را از دست دادهاند و از سوى دیگر با مجموعهاى از دستبه گریبانیها در هنگام آغاز فرایند توسعه رو به رو هستند که هیچ یک از آنها – لااقل در ابعاد موجود – در زمانى که کشورهاى مزبور فرایند توسعه خود را بطور جدى آغاز کردند، وجود نداشته است.
مهمترین فرصتهاى تاریخى از دست رفته براى این کشورها عبارتند از: استعمار، انتقال بحران، سوارى مجانى، امکان پذیرى اعمال کامل حق حاکمیت و بالاخره دستیابى به قدرت تولید، قبل از آگاهى سیاسى – اجتماعى ملى.
البته شرح و بسط هر یک از این عناوین از حوصله این مقاله خارج است (۳۲) .براى نمونه در این جا صرفا به یک جنبه از یکى از موارد مزبور اشارهاى مختصر خواهیم داشت و آن هم فرصت تاریخى کشورهاى اروپایى براى مواجههاى راحت و بسیار کم هزینه با بحران انفجار جمعیت است:
«گاه فراموش مىکنیم که اروپا طى انقلاب صنعتى تا چه حد به صدور مازاد نیروى کار خود به سرزمینهاى خالى پرداخت. اگر فقرا قدرت تامین زندگى مناسبى را نداشتند، آزاد بودند تا اروپا را ترک گویند و میلیونها اروپایى چنین کردند. بین سالهاى ۱۸۴۳ و ۱۹۱۳ شمار مهاجران از بریتانیا به ایالات متحده امریکا، به مستعمرههاى امپراطورى بریتانیا و به دیگر کشورها یک میلیون و هشتصد و هشتاد و دو هزار نفر بود.
در سوئد طى دهه ۱۸۸۰ در حدود ۶۰% از رشد طبیعى جمعیتبه خارج مهاجرت کردند… درنتیجه، بین سالهاى ۱۸۷۰ و ۱۹۱۳ جمعیت در فرانسه، بریتانیا، ایتالیا، نروژ و سوئد کمتر از ۱% رشد سالانه داشت… امروزه در اغلب کشورهاى جهان سوم، فقراء آزادند تا سرزمین خود را ترک کنند; ولى برخلاف اروپاى قرن نوزدهم، جایى براى رفتن ندارند… امریکا امروز سهمیههاى مهاجرت دقیقى دارد که به نفع مهاجران داراى مهارتهاى با ارزش و نیز مهاجران دیگر ممالک توسعه یافته است… به این ترتیب هیچ منفذى براى خروج مازاد نیروى کار در اختیار کشورهایى که دیرتر از کشورهاى توسعه یافته وارد مسیر توسعه شدهاند نیست. و این مشکلى اساسى است. به دیگر سخن، وجود منفذى براى خروج نیروى کار مازاد و مفرى براى فقر و بیکارى از طریق مهاجرت به خارج، یکى از امتیازات بزرگى بود که بسیارى از کشورهاى غنى طى دهههاى اول توسعه خود از آن بهره جستند و این امر بدون شک به آهنگ تحول اقتصادى آنان یارى رساند.» (۳۳)
پنج دستبه گریبانى اساسى این کشورها در شرایط فعلى که براى کشورهاى توسعه یافته در زمان آغاز فرایند توسعه نه به این شکل و نه در این ابعاد، موضوعیت نداشته عبارتند از:
اثرات نمایشى (که ناظر بر تقلیدهاى بى منطق و مکانیسمهاى استعمارى دستکارى ظرفیتهاى ذهنى نیروى انسانى در کشورهاى توسعه نیافته است)،
اثرات درهم آمیختگى (که ناظر بر انواع دوگانگیها و انواع وابستگیها در ساختارهاى اقتصادى – اجتماعى و فرهنگى کشورهاى توسعه نیافته است)،
اثرات فشردگى (که ناظر بر شکاف بسیار عظیم میان کشورهاى پیشرفته و عقب مانده از نظر سطح علمى، فرهنگى، ظرفیتهاى سرمایههاى انسانى و مادى و… است)،
اثرات پیشگیرى (که ناظر بر هزینه بسیار زیاد هر اشتباه استراتژیک یا تاکتیکى براى کشورهاى توسعه نیافته در شرایط کنونى است)،
سرانجام اثرات اسلوبى (که ناظر بر دشواریهاى بومى سازى و اتکاء به خود در عرصه فرایندهاى گوناگون توسعه ملى است.) (۳۴)
بى جهت نیست که در برخى ارزیابیها، از اجراى برنامه تعدیل ساختارى، که به لحاظ تئوریک نقطه عزیمتخود را مونواکونومى قرار داده است، صرفا به عنوان دنباله روى از یک مد روز نام برده مىشود (۳۵) .
عجیبتر آن که، طرفداران وبرخى از مجریان برنامه تعدیل نیز در آثارى که درباره تجربه ایران منتشر ساختهاند «مد» بودن و ایجبودن برنامه مزبور را به عنوان یکى از مهمترین استدلالهاى اجراى برنامه مزبور در ایران، مطرح ساختهاند (۳۶) .این در حالى است که امروزه دیگر، حتى در خود اروپا یا امریکا نیز مساله مالکیت فردى و سازماندهى فعالیتهاى اقتصادى بر محور نفع شخصى، چندان موضوعیت ندارد و این تعهد اجتماعى وسیستمهاى نهادمند کنترل و نظارت است که بیشترین تاثیر را در عملکرد اقتصادهاى پیشرفته صنعتى چه در سطح خرد و چه در سطح کلان به جا مىگذارد.
امروزه، بر اساس مطالعات موجود، در انگلستان یا در ایالات متحده امریکا، مالکیتشرکتها اساسا در دست مؤسسات مالى یا به اصطلاح مؤسسههاى سرمایه گذار Institutional Investors نظیر شرکتهاى بیمه، صندوقهاى تعاون، سازمانهاى بازنشستگى و غیره است و در اغلب کشورهاى صنعتى دیگر نیز پدیده مالکیت متقاطع Cross-owner ship ،سهام شرکتها موضوعیت دارد که ناظر بر سهامدارى یک شرکت توسط شرکتهاى دیگر و بالعکس، پدیدهاى رایج است. (۳۷)
به عبارت دیگر، تقریبا جداشدن کامل مالکیتها از مدیریتها در مسایل اقتصادى، اساسا به گونه دیگرى مطرح مىشود و شاید به همین خاطر است که اجراى برنامه تعدیل ساختارى را به عنوان یکى از مهمترین ابزارهاى حاکمیت زدایى در سطح کشورهاى توسعه نیافته مطرح کردهاند. (۳۸)
تاکید افراطى بر «فردگرایى» و «نفع شخصى» را نیز در زمره مهمترین ابزارهاى اعمال سلطه فرهنگى به شمار مىآورند و اصطلاحاتى مانند «جهانى شدن» را نیز از این موضع سخت قابل تامل مىیابند!
«مد شده که براى توجیه حمله به هرگونه همبستگى و اتفاق نظر یا ارزشهاى اجتماعى، اصطلاحاتى نظیر جهانى شدن را به کار مىبرند. اروپا و امریکا به بهانه بینالمللىگرایى، صادر کنندگان مسلط شکلهایى از فرهنگ شدهاند که سبب سیاست زدایى و ناچیزانگارى زندگى روزمره مىشود تصویرهاى تحرک فردى، شخص خودساخته، تاکید بر موجودیتخود محور (که صنعت رسانهاى امریکا به صورت انبوه تولید و توزیع مىکند) اینک ابزار مهمى براى سلطه بر جهان سوم به شمار مىرود. هنجارهاى جدید فرهنگى (خصوصى در برابر عمومى، فردى در برابر اجتماعى، و…) همه در خدمت القاى ارزشهاى خودخواهانهاى هستند که اقدام جمعى را تضعیف مىکند… امریکایى سازى فرهنگ، شامل یورشى همه جانبه به سنتهاى فرهنگى به بهانه مدرنیزاسیون، حمله به تعهدات جمعى به بهانه فردیت و نفى دمکراسى از طریق کارزارهاى عظیم رسانهها با تاکید بر اشخاص است.» (۳۹)
این در حالى است که حتى امروزه، در سطح خود کشورهاى پیشرفته صنعتى بویژه اروپاییها، علاوه بر تاکید بر سنتها و هویتهاى ملى، در جستجوى تعریف هویتهاى جمعى دیگرى هستند که بتواند آنها را نسبتبه حملات فرهنگى امریکاییها واکسینه کند (۴۰) .
البته بدیهى است که این پارادکسها را نباید منحصر و محدود به یک عرصه خاص یا صرفا در سطح خرد دانست. براى مثال; در عرصه سیاستبینالمللى الگوى تصمیمگیرى سازمان ملل شایسته تامل است.
از سویى، به هنگام تاسیس سازمان ملل متحد، به واسطه تلفات حیرتانگیز دو جنگ جهانى و نفرت عمومى از جنگ، خونریزى و به منظور پیشگیرى از تکرار جنگ، قرار شد که همه کشورهاى مستقل جهان، فارغ از همه تفاوتهایى که میان ایشان از نظر سعتسرزمین، تعداد جمعیت، سطح علمى و فنى، میزان قدرت نظامى و… وجود دارد، داراى حق راى مساوى باشند. اما در عمل، اثر اجرایى و میزان نفوذ تصمیماتى که در مجمع عمومى سازمان ملل متحد اتخاذ مىشود، چیزى نزدیک به صفر است و بخش اصلى قدرت اجرایى در شوراى امنیت متمرکز شده است، یعنى جایى که در آن هر یک از قدرتهاى بزرگ، از حق وتو برخوردارند; اما به مسایل و مشکلات کشورهاى توسعه نیافته، به صورت انفرادى رسیدگى مىشود.
در عرصه اقتصاد بینالمللى نیز همان گونه که «پل ساموئلسون» اقتصاددان منصف و صریح اللهجه امریکایى اظهار داشته است، حق، از آن آراء دلارى است (۴۱) .و مساله حق تصمیمگیریهاى اقتصادى بینالمللى در مجامعى مانند: صندوق بینالمللى پول و بانک جهانى بر اساس «قدرت اقتصادى» و میزان «سهام» اعضاء، تعریف شده و بنابراین عملا به گونهاى است که در صورت اتفاق نظر، نصف به علاوه یک اعضاى گروه هفت، درباره هر مسالهاى همان موضع به تصویب خواهد رسید.
جالب آن که صندوق بینالمللى پول و بانک جهانى نیز هنگام موضوعیتیافتن مسایل و برنامههاى کشورهاى توسعه نیافته، به کارها و درخواستهاى ایشان صرفا در قالب انفرادى و مورد به مورد رسیدگى مىکنند.
در سالهاى آغازین دهه ۱۹۷۰، هنگامى که تلاشهاى نهضت عدم تعهد و گروه ۷۷ در قالب یک خواست مشخص، یعنى ایجاد نظام نوین اقتصادى بینالمللى، منشا تحرکات وسیع اکثریت اعضاى مجمع عمومى سازمان ملل متحد شده بود و تشکلهاى جهان سومى کشورهاى صادر کننده انواع مواد خام در کنار انرژیهاى فسیلى، خواستار تعادل و توازن منصفانهترى میان روندهاى قیمت کالاهاى ساخته شده کشورهاى صنعتى و قیمت مواد خام و انرژى که تنها منبع یا عمدهترین منبع – البته تمام شدنى – کسب ارز توسط جهان توسعه نیافته بودند، تنها پیش شرط بلوک کشورهاى صنعتى، مذاکره انفرادى و مورد به مورد با کشورهاى توسعه نیافته بود.
از جنبه فرهنگى نیز هر گونه تلاش براى دستکارى ارزشها و آرمانها، دیگر معطوف به یک مجموعه یا طیف مشخص، به نام نخبگان یا برگزیدگان جوامع توسعه نیافته نیست; بلکه امروزه، رسانهها و بویژه تلویزیون، با «افراد» اتمیستیک آن هم در خانهها رابطه برقرار مىکند و به بهانه «فردیت»، پیوندهاى اجتماعى و هویتهاى ملى را مورد حمله قرار مىدهد یا سعى مىکند که از مضمون و محتواى خود تهى سازد.
در سطح بنگاههاى اقتصادى نیز، در حالى که موج «ادغام» حتى در بین غولهاى با سابقه چند ملیتى، در صنایعى مانند: مخابرات، اتومبیل سازى، هواپیماسازى، نفت، داروسازى،… ابعاد حیرتانگیز و بى سابقهاى یافته، در جهان توسعه نیافته، در کادر آنچه که «خصوصىسازى» نامیده مىشود، فرایندهاى تجزیه بنگاههاى اقتصادى در سطح وسیعى ترویج و تشویق مىشوند. به یک اعتبار، مىتوان در همه این عرصهها جاى پاى یک سنت قدیمى و تاریخى را مشاهده کرد که پرچمى با شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن» را در دست داشت و مشکلات خود را از این طریق به حداقل رسانده و حل مىکرد.
۳- جمع بندى
در جاى جاى این مقاله، به مناسبتهاى گوناگون و با تعابیر متفاوت بطور مکرر تصریح شد که اولویت داشتن مصالح جمعى سبتبه منافع فردى، به هیچ وجه به معناى نفى و انکار یا احیانا سرکوب اندیشه حب ذات و نفع شخصى نیست; بلکه به معناى سازماندهى و استقرار نهادهاى اقتصادى – اجتماعى در کادرى است که:
اولا، بتواند اقدامات مبتنى بر نفع شخصى را در جهت مصالح اجتماعى هدایت و کانالیزه کند.
ثانیا، ما را از هر نوع مطلق انگارى نسبتبه حدود و توانایى رویکرد «نفع شخصى» و «اصالت فرد» که بى تردید آثار و پىآمدهایى به غایت منفى برجاى خواهد گذاشت، بر حذر دارد و بالاخره ما را از هر گونه غفلت نسبتبه ساحت «اجتماعى» که امروزه اثبات شده که مستقل از افراد موضوعیت دارد و قواعد و قانونمندیهاى خاص خود را هم دارد، بر کنار کند تا بتوانیم ترکیبى خردمندانه از نگرش «فردى» و «اجتماعى» را مبناى اقدامات و سیاستها و برنامههاى خود قرار دهیم.
شواهد تجربى نمایانگر آن است که در تجربه هایى که برنامه تعدیل ساختارى به صورت کامل به اجرا در آمدهاند، دیکتاتورى نظامى، سرکوب شدید مخالفان، خشونتشدید دولت علیه مردم شهرنشین همواره با استراتژى توسعه مکتب پولى بوده و از طرف دیگر تجربه مطلقگرایى نسبتبه هویت جمعى نیز در چارچوب احزاب کمونیست و با شعار دیکتاتورى پرولتاریا یا به تقلیل مشارکت مردم و محدود شدن برخى آزادیها انجامید (۴۲) .در هر حال حرکتبه سمت رویکردهاى قطبى، نه تنها مسایل توسعه نیافتگى را به سمتحل شدن هدایت نمىکند; بلکه خود منشا اتلافهاى وسیع در منابع انسانى و مادى خواهد شد.
در این چارچوب اولویت دادن به مصالح جمعى را باید سطحى از بلوغ فکرى – اجتماعى دانست که نمایانگر آن است که نفع شخصى ما ایجاب مىکند که جامعهاى قدرتمند و با ثبات داشته باشیم و هنگامى که از این منظر به تجربیات تاریخى یکصدسال گذشته خود نگاه مىکنیم، در مىیابیم که بالاترین سطوح شکوفایى علمى، فرهنگى، اقتصادى در کشورمان دقیقا در زمانهایى اتفاق افتاده که بلوغ فکرى، پیش گفته، جنبه عملى یافته و مردم آگاهانه مصالح جامعه را بر منافع آنى و زودگذر شخصى خویش ترجیح دادهاند.
چند ساله اول انقلاب مشروطیت، نهضت ملى شدن نفت و انقلاب اسلامى، مقاطعى هستند که از این منظر شایسته مطالعه و تامل جدىتر مىباشند و در هر حال یک پیام مهم از آنها قابل استخراج است: توسعه همه جانبه مستلزم نگرشى همه جانبه است و باید بکوشیم که نگرش همه جانبه به مسایل توسعه ملى را از حد شعار صرف خارج سازیم وبه آن عینیت و تحقق بخشیم.
و در نقطه مقابل نیز تجربه دوران تعدیل ساختارى پیش روى ماست که در آن تحت عنوان «جلو افتادن از برنامه» را براى خود نماییهاى شخصى، تخریب کل برنامه، از بین رفتن هر گونه هماهنگى، فرافکنى مشکلات، ظهور اسرافها و اتلافهاى وسیع، بروز ناهنجاریهاى گسترده سیاسى و اجتماعى – اقتصادى و فرهنگى و بالاخره مخدوش شدن فلسفه برنامهریزى توسعه هموار گشت. امید آن که بتوانیم از آن دستاوردها و این هزینهها، در قالب تجربیات تاریخى میسر صحیح حرکتبه سمت وضعیتبهتر را با تکیه بر «اندیشه» راهگشا و تحمل «عمل» صالح بازیابیم .
پىنوشتها:
۱) عضو هیات علمى دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبائى.
۲) Reduction
۳) Fishlow, A. inequality, poverty and growth wheredo we stand? Annual world
Bank conferenceon development, 1995, p.31.
۴) لسترتارو، رویاروئى بزرگ، ترجمه: عزیز کیاوند، نشر دیدار، چ اول، ۱۳۷۳، ص ۲۹٫
۵) تمامى کتابهاى درسى اقتصاد خرد در این زمینه قابل مراجعه هستند.
۶) ژولین فروند، جامعهشناسى ماکس وبر، ترجمه: عبدالحسین نیک گهر، نشر نیکان، چ اول، ۱۳۶۲، ص۱۲۳٫
۷) طرح سامان دهى اقتصاد کشور – انتشارات وزارت امور اقتصادى و دارایى، ۱۳۷۷٫
۸)
۹) کیت گریفین، راهبردهاى توسعه اقتصادى، ترجمه: حسین راغفر و محمد حسین هاشمى، نشر نى، چاپ اول ۱۳۷۵، صص ۶۹-۱۰۷٫
۱۰) گریفین، همان، ص ۷۶٫
۱۱) Kenneth J.arrow
۱۲)
۱۳)
۱۴)
۱۵) آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه: عباس مخبر، نشر مرکز، چ اول، ۱۳۶۹، ص۳۱٫
۱۶) ویلیام، جى – باربر، سیر اندیشههاى اقتصادى، ترجمه: حبیب الله تیمورى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۰، صص ۱۰-۱۳٫
۱۷) آربلاستر، همان، صص ۳۹۰-۳۹۴٫
۱۸) ادوین آرتور برت، مبادى ما بعد الطبیعى علوم نوین، ترجمه: عبدالکریم سروش، انتشارات علمى، فرهنگى، چاپ اول، ۱۳۶۹، ص ۱۹۳٫
۱۹) ژورژ گورویچ، مبانى جامعهشناسى حقوقى، ترجمه: حسن حبیبى، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۴۸، ص ۷۱٫
۲۰) ایمون باتلر، اندیشههاى اقتصادى میلتون فرید من، ترجمه: فریدون تفضلى، نشر نى، چاپ اول، ۱۳۷۷، صص ۲۳۱۲۳۰٫
۲۱) اى – ک – هانت، تکامل نهادها و ایدئولوژیهاى اقتصادى، ترجمه: سهراب بهدار، انتشارات شرکتسهامى کتابهاى جیبى، چاپ اول، ۱۳۵۸، ص ۳۴٫
۲۲) گریفین، همان، صص ۷۶-۷۷٫
۲۳) Arrow, op.cit, pp. 1-6
۲۴) آگیب سوا – دنکوى – تاریخ سدههاى میانه، ترجمه: رحیم رئیس نیا، انتشارات پیام، ص ۲۶۱٫
۲۵) آنیکین، جوانى یک علم، ترجمه: ناصر ایرانى، انتشارات تیرنگ، ص ۵۶٫
۲۶) سیاحت نامه شاردن، ترجمه: محمد عباسى، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، ج اول، ص ۲۰٫
۲۷) خان بابا میانى، تاریخ عمومى، تفوق و برترى فرانسه، انتشارات دانشگاه تهران، ج اول، ص ۹۱٫
۲۸) علاقمندان براى پىگیرى بیشتر این بحث مىتوانند به مقاله برخى مشکلات فکرى ایران در زمینه صادرات غیر نفتى در کتاب علم اقتصاد و بحران در اقتصاد ایران نوشته فرشاد مؤمنى، انتشارات مؤسسه تحقیقات اقتصادى دانشگاه تربیت مدرس چاپ اول، ۱۳۷۴ مراجعه نمایند.
۲۹) تفصیل این مساله را در کتاب درآمدى بر سرمایه و توسعه، نوشته: دکتر محمد ستارى فر، انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى، مىتوان جستجو کرد.
۳۰) Brurce & kindelberger, Ibid,P.50
۳۱) آلبرت هیرشمن، ظهور و افول علم اقتصاد توسعه، ترجمه غلامعلى فرهادى، فصلنامه برنامه و توسعه.
۳۲) براى مرورى اجمالى بر ابعاد این مساله مىتوان به منبع زیر مراجعه کرد:
فرشاد مؤمنى، جمعیت وتوسعه، فصلنامه نامه مفید، سال سوم شماره دوم، تابستان ۱۳۷۶، صص۲۰۷-۲۲۲٫
۳۳) گریفین، همان، صص ۲۷-۲۸٫
۳۴) مجید تهرانیان، تنگناهاى اجتماعى توسعه ملى ایران، انتشارات سازمان مدیریت صنعتى، چاپ دوم، ۱۳۵۳٫
۳۵)
۳۶) مسعود نیلى، اقتصاد ایران، (مجموعه مقالات)، موسسه عالى پژوهش در برنامه ریزى و توسعه، چاپ اول، ۱۳۷۶٫
۳۷) اصغر وهابى، مطالعهاى تطبیقى در باره نظامهاى مالى، اطلاعات سیاسى – اقتصادى – شماره ۸-۱۳۷، بهمن، اسفند، ۱۳۷۷، ص ۱۳۲٫
۳۸) الکساندر کینگ و برتراند اشنایدر، نخستین انقلاب جهانى، ویراسته: عبدالحسین آذرنگ، انتشارات احیاء کتاب، چاپ اول، ۱۳۷۴٫
۳۹) جیمز پتراس، امپریالیسم فرهنگى در آستانه پایان قرن بیستم، ترجمه: ماهنامه نگاه نو، شماره ۱۸، بهمن و اسفند، ۱۳۷۲، ص ۶۶٫
۴۰) ریکاردو پترلا – آینده علوم – فن آورى و جامعه، ترجمه: محمد اسماعیل ریاحى، ویژه نامه آینده، فصلنامه رهیافت، (شماره ۱۶، پائیز ۱۳۷۶).
۴۱) Paul – samuelson, Economics, 12th Edition, P.54
۴۲) گریفین، همان، صص ۳۴۱-۳۴۲٫
نظر شما چیست ؟
دیدگاه ها
تا کنون نظری ثبت نگردیده است.