چند نکته در باب توسعه و برنامهریزی توسعه در ایران معاصر
یادداشت تامل برانگیز سید سعید موسوی پیرامون توسعه و برنامه ریزی این مهم در ایران
توسعه و انقلاب
هر دو انقلاب وقوعیافته در تاریخ معاصر این سرزمین، دقیقاً، زمانی اتفاق افتادهاند که شاخصهای توسعه بهطور نسبی وضعیت خوبی را نمایش میداده است. البته پرواضح است که این حکم در نسبت با وضع کشور در دورههای منتهی به انقلاب به تصویر کشیده شده است. بهعبارتدیگر هم انقلاب مشروطه و هم انقلاب اسلامیدر شرایطی به وقوع پیوستهاند که شرایط کشور نسبت به شرایط پیشینی بهاصطلاح «خوب» بوده است؛ مخصوصاً در مورد دوم سازمان برنامه و بروکراتها شرایط خوبی را ترسیم نموده بودند، تا حدی که شاه و دستگاههای امنیتی رژیم آن بههیچوجه وقوع انقلاب را پیشبینی نمیکردند. همچنین توسعهی اقتصادی در دورهِ مابعد جنگی در بیست سال اخیر همواره باعث تقلیل امنیت اجتماعی شده است. درواقع وجه اهمیت این موضوع این است که اگر توسعه، خود، زمینهساز افزایش امنیت نظام سیاسی و اجتماعی است، چرا برنامهریزی توسعه و حرکت در راه آن، در کشورمان، مایهی ازهمپاشیدگی نظم سیاسی و اجتماعی شده است؟ چرا دقیقاً در شرایطی که همه چیز از منظر ارزیابان برنامهی توسعه بر وفق مراد است، به ناگهان سیستم اجتماعی از هم میپاشد؟ بهعبارتدیگر توجه به چه نکتهای است که میتواند این معضلهی تاریخ معاصر سرزمینمان را رمزگشایی نماید؟ چه رویکردی میتواند بنبست نظری پدیدآمده در اینجا را تبیین نماید؟ آیا باید به شیوهی رویکردهای مارکسیستی و کلیهی رویکردهایی که به نحوی متأثر از این رویکرد هستند، نظیر نهادگرایی، ارتقا به وضع توسعهیافتگی بهتر را قرین بروز تضادهای اجتماعی نوپدید انگاریم؟ در این منظر، توسعه، ازآنجاکه مستلزم برهمزدن روابط و نظامات اجتماعی سنتی است، تضادهایی را با خود به همراه دارد که اگر سیستم ارتقایافته نتواند با تعبیهی نهادهای لازم آنها را دفع و رفع کند، از هم میپاشد.[۱]
این مهم، اگر نظریهپردازان مدافع از عهدهی اثبات حداقلی آن برآمده باشند، چه آوردههایی برای نظام جمهوری اسلامیدر پی خواهد داشت؟ مطالعات جهانی در این باب، البته شواهد زیادی را برای این منظر فراهم میآورد. نزدیکترین نمونه انقلابی بود که در تونس به وقوع پیوست. در شرایطی که بنعلی شرایط نسبتاً خوبی را (از منظر برنامهنویسان و شاخصهای توسعه) برای تونس به وجود آورده بود، با انقلاب مردم، پاسخ خود را دریافت نمود.
عمدهی اندیشمندان کشورمان بیعدالتیهایی را که ناشی از توسعهیافتگی بروز میکرده است، موجب بروز انقلاب پنداشتهاند. اما مگر نه این است که در کشورمان حداقل از برنامهی پنجم قبل از انقلاب تا برنامهی پنجم بعد از انقلاب، همواره، دستیابی به عدالت اجتماعی در سرلوحه و مقدمهی برنامهریزان و برنامههای توسعه قرار داشته است؟ بنابراین چگونه و در چه بستری میتوان عدم توفیق پدیدآمده در زمینهی دستیابی به عدالت اجتماعی را تفسیر کرد؟ چگونه میتوان عدالت اجتماعی را در ضمن دستیابی به توسعهی اقتصادی و اجتماعی فراچنگ آورد؟ چگونه میتوان تبعات توسعهی مادی به روش متعارف را (ازجمله تضادهای اجتماعیِ ناشی از توسعهیافتگی) کنترل نمود؟ یا اساساً چگونه میتوان مدلی از برنامهریزی توسعه را در دستور کار قرار داد که رشد مادی در ضمن ارتقایافتگی در وضع توزیعی محقق شود؟ همهی رویکردهای علمیدر اقتصاد، معتقدند که دستیابی به رشد بالاتر، قطعاً با تبعات منفی در توزیع درآمد و ثروت همراه است. آیا مدل خاصی از برنامهنویسی توسعه قادر به گذار از این دوگانهی عرفی هست؟ آیا مباحثی که ناظر به الگوی اسلامیایرانی پیشرفت مطرح شده است میتواند بهمثابه راهحلی برای خروج از این وضعیت بنبستگونه تفسیر شود؟
استقلال و توسعه
در اینجا باید به مقولهی استقلال نیز توجه نمود. حداقل در برنامهریزیهای توسعه در دورهی مابعد انقلاب، همواره، دولتها بر لزوم در پیش گرفتن سیاستها و فرآیندهایی که به استقلال اقتصادی بینجامد تأکید نمودهاند. بااینحال، کمتر کسی تجارب کشور در این زمینه را قرین توفیق ارزیابی نموده است. چرا استقلال اقتصادی، در علمیترین و عمومیترین معنای خودش، تا این اندازه دیریاب است؟ آیا مسئلهی اساسی عدم فهم آن سنخ از برنامهریزی است که به استقلال اقتصادی میانجامد؟ آیا مسئله، مسئلهی مشارکت اجتماعی است؟ اگر مسئلهی مشارکت اجتماعی جدی تلقی شود، حسب وضعیت کشور در این زمینه، آیا میتوان استقلال اقتصادی را دستیافتنی قلمداد کرد؟
یکی از معضلههای دیگری که در ضمن بررسی برنامهریزی توسعه در کشورمان با آن مواجه هستیم، بحثی است که ناظر به نسبت برنامهریزی توسعه و منافع کشورهای خارجی مطرح میشود. متناسب با روندهای غلطی که از صد سال پیش در کشورمان جاری شده بود، کشورهای خارجی مداخلههای زیادی در عرصهی برنامهریزی و برنامهنویسی توسعه در کشورمان صورت دادند. علاوه بر اینکه اساس برنامههای توسعه در کشورمان بهوسیلهی افراد و مؤسسات آمریکایی، انگلیسی و آلمانی طراحی میشد، افراد ذینفوذ نظیر سفرای خارجه در ایران در متن اهداف و چینش سازوکارهای اقتصادی به نفع کشورهای غربی دخالت زیادی داشتند.
از منظر مرحوم عظیمیگرچه در هر برنامهریزی برای توسعهیافتگی بده-بستانی بین منافع ملی و منافع کشورهای غیر وجود دارد، در دورهی ماقبل انقلابی، این رابطه کاملاً یکسویه بوده است.[۲] بااینحال مسئلهای که در اینجا نمایان میشود این است که چرا در دورهی مابعد انقلابی که منافع مؤسسات، افراد ذینفوذ و دولتهای غربی در کشورمان به نحو اساسی مورد چالش قرار گرفت، برنامهریزی توسعه نتوانست به اهداف خود نایل شود؟ بهعبارتدیگر گرچه در وابستگی دستگاه سیاسی و برنامهنویسی کشور در دورهی قبل از انقلاب به کشورهای غربی شکی نیست، آیا میتوان وابستگی در معنای کلی کلمه را، عامل شکست پروژهی برنامهریزی توسعه قلمداد نمود؟ در این صورت چرا برنامهریزی توسعه در دورهی پساانقلابی نتوانسته به سرمنزل مقصود برسد؟ چگونه میتوان این معضله را تبیین کرد؟ آیا میتوان تجربهی ۳۶ سالهی نظام جمهوری اسلامیدرزمینهی برنامهریزی توسعه را هیچ انگاشت؟ نحوهی تبیین و الصاق کردن تاریخ جمهوری اسلامیدر تاریخ معاصر این سرزمین از حیث برنامهریزی توسعه چگونه است؟
این مسئله به نحو دیگری نیز قابل طرح است: در غیاب حمایتهای ویژهی سیاسی از جانب کشورهای ابرقدرت، چگونه میتوان در برنامهریزی توسعه عملکرد موفقیتآمیزی را بروز داد؟ این موضوع با نظر به تجربهی کشورهایی که در سالیان اخیر به مرز توسعهیافتگی نزدیک شدهاند، نظیر کرهی جنوبی و نظایر آن روشنتر خواهد شد.[۳] این موضوع و منطق پشتیبان آن در واقع در ذیل مبانی نظری برنامهی چهارم توسعه در جمهوری اسلامینیز مورد اشاره قرار گرفته بود. مسئلهی اساسی این است که در ذیل چه نوعی از برنامهریزی توسعه میتوان ایدهی اقتصاد مقاومتی را دنبال کرد؟ خوانش تاریخی برنامهریزی توسعه در کشورمان چگونه میتواند ناظر به حصول دقائقی در این امر مهم باشد؟ بهعبارتدیگر چه نحوی از بازخوانی تاریخ برنامهنویسی کشورمان میتواند ما را در حوزهی برقراری نسبت بین توسعه و اقتصاد مقاومتی موفق بدارد؟
نفت و توسعه
آیا در بستر شکلیابی اقتصاد ایران بر مبنای نفت امکان برنامهریزی توسعهی درونزا و مولد وجود دارد؟ حسب دیدگاههای حاکم بر اندیشهی توسعه در حال حاضر، نفت بهمثابه نقمتی است که پیش پای اقتصادهای نفتی به وجود آمده است. گرچه اطلاق چنین صفتی به نفت چالشبرانگیز است، آثار سوء نفت بر ساختارهای اقتصادی و مکانیسمهای خلق ثروت در کشورمان مبرهن و واضح است. ازآنجاکه نفت سهم بسزایی در بودجهی دولت و همچنین تولید ملی کشور دارد، بیثباتیهای آن کشور را دچار شوکهای موسمیمیسازد. چگونه میتوان این آثار سوء را مدیریت کرد؟ آیا برنامهنویسی توسعه در ذیل وجود چنین پدیدهای در اقتصاد ایران معنادار است؟ هم در دههی پنجاه و هم در دههی هشتاد، وفور نفتی به امتناع –این واژه در اینجا مسامحتاً به کار گرفته شده است.- برنامهریزی توسعه انجامیده است. با توجه به محتمل بودن بروز شوکهای نفتی در آینده و ناظر به تجربهی کشور در این زمینه چگونه میتوان به مدیریتی از جنس توسعه بر این پدیده اهتمام ورزید؟
تبیین توسعهنایافتگی
ناظر به عدم موفقیت پروژهی برنامهریزی توسعه در کشورمان و در راستای تبیین شکستهای مکرر آن، دستگاههای تحلیلی متنوعی پدیدار شده است. اندیشمندان کشورمان در ابعاد و سطوح مختلفی، از منظرگاههای گونهگونی (فلسفهی تاریخ و بهطورکلی رویکردهای تاریخی، اندیشهی اجتماعی، روانشناسی اجتماعی، دیدگاههای نهادگرایانه و ساختارگرایانه، دیدگاههای کارکردگرایانه و مدیریتی، دیدگاههای ناظر به نوسازی، مدرنیسم، لیبرالیسم و نظایر این) بهطور مستقیم و غیرمستقیم به تبیین و تأویل این تاریخ درازدامن پرداختهاند.[۴] و[۵]
آیا تلاشی برای دستهبندی این دستگاههای تحلیلی صورت گرفته است؟ آیا مزایا و معایب هر یک از این دستگاهها مورد بررسی واقع شده است؟ آیا نظام جمهوری اسلامیو هواداران فکری آن توانستهاند دستگاه تحلیلی متناسبی را برای تبیین این شکستها ارائه نمایند؟ این دستگاه تحلیلی میتواند مبنایی باشد برای بازخوانی تاریخ برنامهریزی توسعه در کشورمان؟ آیا از طریق بازخوانی تاریخ معاصرمان بر مبنای چونان دستگاهی میتوان منظرگاههای راهبردی و مهمیرا بازشناسی نمود؟ به نظر میرسد جز در سایهی چنین دستگاهی نمیتوان به روایت منسجمیاز این تاریخ پرفرازونشیب دست یافت.
در اینجا لازم است به دوگانهی سنت-تجدد نیز اشاره شود. این دوگانه گرچه در دورههای پیشتر بهمثابه دوگانهای که در خدمت هواداران مدرنیسم خام قرار دارد، مورد توجه قرار میگرفته است، در حال حاضر حتی از سوی منتقدین مدرنیته نیز به خدمت گرفته شده است. آیا با به کار گرفتن این دوگانه میتوان مسائلی از مسائل برنامهریزی توسعه در کشورمان را رفع نمود؟ بالا نشاندن چنین دوگانهای و التزام به تبعات آن چه نقاطی را از تیررس چشمان تحلیلگران اجتماعی ما خارج کرده است؟
بازنگری در فرآیند توسعهیافتگی
حداقل ده برنامهی توسعه از ابتدا تاکنون در کشورمان به اجرا درآمده است. بهعبارتدیگر اگر فقط برنامههای چهار یا پنج ساله را در نظر بگیریم و از بستههای متعدد سیاستی در حوزههای مختلف صرفنظر کنیم، ده برنامهی توسعه در کشورمان به اجرا گذاشته شده است.[۶] آیا زمان آن فرا نرسیده است که با نگاهی به گذشته به بازنگری فرآیندهای منجر به برنامهریزی توسعه پرداخته و نتایجی که تابهحال از این جنس از برنامهریزیها به دست آمده مورد ارزیابی جدی قرار بگیرد؟ آیا اساساً برنامههای توسعه به شیوهای که سالیان سال در کشورمان تدوین شده است، امکان و ظرفیت توسعهی مطلوب را فراهم میکند؟ در جهان کنونی ما چه سنخ از برنامهنویسیهایی در دستور کار کشورها قرار دارد؟ اصولاً تاریخ برنامهریزی توسعه در جهان چگونه تطور یافته است؟ آیا هنوز در کشورهای جهان برنامهریزیهای کلان پنج ساله به نگارش درمیآید؟ آیا وقت آن نرسیده که از حوزهی برنامهریزیهای کلان ملی به جانب سیاستها و برنامههای خُرد محلی و در مقیاس کوچک حرکت کنیم؟ آیا وقت آن نرسیده که به جای توجه و تمرکز اکید بر روی سیاستهای اقتصادیِ معطوف به رشد اقتصادی به سیاستهایی که اقتصادی انسانیتر را به ارمغان میآورد توجه کنیم؟ سیاستهایی که محیطزیست، اجتماعات محلی، شهرهای کوچکمقیاس، خانواده و سایر نهادهای ریشهدار ملی را تهدید نمیکند. باید بپذیریم که اهمیت رشد اقتصادی بالا و مستمر بیش از آنکه با وضع مردمان کشورهای درحالتوسعه نسبتی داشته باشد، ساختهوپرداختهی نظام رسانهای جهان سرمایهداری است. مهمتر از آن، اما، اندیشیدن تدابیری نوین برای زندگی انسانی است. باید به این مهم پی ببریم که نیل به سطوح بالاتری از رشد اقتصادی و ثروت ملی، لزوماً، به معنای دستیابی به جامعهای بدون تضاد، بدون چالش و بدون انواعی از عارضههای اجتماعی نیست. سطوح بالاتر ثروت اقتصادی فقط و فقط مسائل جامعه را به سطح پیچیدهتری منتقل میکند. اگر این دریافت صحیح باشد، آیا بهتر نیست حالا که قرار است همیشه درگیر مسائل معتنابه اجتماعی و اقتصادی باشیم، حداقل، درگیر مسائلی باشیم که از آنِ خودمان است؟ آیا پیوستن هرچه بیشتر به نظام جهانی و قبول مسائلی که کشورهای جهان با آنها درگیر هستند، مشکلات ما را در آینده دوچندان نمیکند؟
***
[۱] برای آشنایی بیشتر با این دستگاه تحلیلی و چارچوب فکری رجوع کنید به: فرشاد مؤمنی و رضا زمانی، فرآیند سیاستگذاری بلندمدت توسعه، فصلنامهی مجلس و راهبرد، سال نوزدهم، شمارهی هفتاد و دو، زمستان ۱۳۹۱
[۲] حسین عظیمی(۱۳۹۱)، اقتصاد ایران: توسعه، برنامهریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، ص ۱۶۱
[۳] نظر به پیشرانی کشورمان در موضوع برنامهریزی توسعه نسبت به برخی از کشورهای رقیب نظیر مالزی، کرهی جنوبی و نظایر اینها، پرسش اساسی این است که چه عاملی چنین سرنوشت نامیمونی را برای برنامهریزی توسعه در کشورمان رقم زده است؟ چگونه میتوان سرنوشت ناموفق برنامههای توسعه را در کشورمان تبیین نمود؟ آیا اساساً ایدههای متعارفی که در کشور در ضمن دامن زدن بدین مقایسهها بین ایران و کشورهای رقیب وجود دارد، صحیح است؟ بهعبارتدیگر آیا راهی وجود دارد که برنامهریزی توسعه در کشورمان را موفق بپنداریم؟ همانطور که گفته شد برنامهریزیهای توسعه حتی در مواردی که حسب ظاهر مطابق با اهداف خود محقق شدهاند، نظیر برنامهی چهارم توسعه در دورهی قبل از انقلاب، نتوانستهاند از وقوع انقلاب جلوگیری کنند. چه علتی برای این امر قابل تصور است؟ چه متغیرهایی در تبیین این موارد باید مورد توجه قرار بگیرند؟ [۴] دکتر رضا داوری اردکانی، دکتر جواد طباطبایی، دکتر حسین کچوییان، دکتر صادق زیباکلام، دکتر محسن رنانی، دکتر فرشاد مؤمنی، دکتر محمود سریعالقلم، دکتر همایون کاتوزیان، دکتر بایزید مردوخی، دکتر مسعود نیلی، بروکراتهای رژیم سابق و رؤسای سازمان برنامه قبل و پس از انقلاب و بهطورکلی افراد زیادی به آسیبشناسی فرآیند توسعهیافتگی در کشورمان مبادرت ورزیدهاند.
[۵] این موارد همانطور که گفته شد، در سطوح، ابعاد و منظرگاههای گونهگونی وجود دارد. برای مثال شاید دکتر کچوییان در زمینهی برنامهریزی توسعه هیچ مقالهی مشخصی نداشتهباشند، لکن از نظرات ایشان میتوان به تقریری در این باره دست یافت. بهطور اختصاصی اما هیچ یک از کتبی که در زمینهی مشخص برنامهریزی توسعه در کشور نگاشته شدهاند، نتوانستهاند از محدودهی تلاشهای تاریخی فراتر روند و همگی به ذکر نکاتی اکتفا کردهاند که شاید نمیتواند در افق صدساله کار کند. برای مثال نگاه کنید به کتاب موج دوم تجدد آمرانه در ایران که بهوسیلهی سعید لیلاز نگاشته شده و به تاریخ برنامههای سوم تا پنجم توسعهی قبل از انقلاب پرداخته است. همچنین احمد آل یاسین، بررسی نسبتاً مفصلی را از همهی برنامههای توسعه قبل و بعد از انقلاب صورت داده است. دکتر بهروزهادی زنوز هم به نگارش کتابی در زمینهی برنامههای توسعهی قبل از انقلاب با نام بررسی نظام برنامهریزی اقتصادی ایران (در دورهی قبل از انقلاب) مبادرت ورزیده است. لازم به ذکر است که مقالات همایش پنجاه سال برنامهریزی توسعه در کشور نیز منتشر شده است. فیروز توفیق با کتاب برنامهریزی در ایران و چشمانداز آیندهی آن و همچنین احمد تابش با کتاب اندیشهی توسعه و برنامهریزی در ایران و چگونگی تشکیل سازمان برنامه از دیگر نویسندگان تخصصی این حوزه هستند. کتاب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی عنوان دیگری از این دسته از کتابها است که به مصاحبه با دستاندرکاران برنامهریزی توسعه در دورهی مابعد انقلاب اختصاص یافته است. همانطور که گفته شد این تألیفهای تخصصی (که البته زحمات زیادی برای آنها کشیده شده است.) در زمینهی برنامهریزی توسعه، هیچیک نتوانستهاند به تبیین نظریهای جامع در این زمینه نائل شوند و از محدودهی تاریخنگاری و ذکر نکاتی کلی فراتر نرفتهاند.
[۶] آیا میتوان برنامهریزی توسعه در کشورمان را به دورههای خاصی متمایز کرد، بهنحویکه مختصات هر دوره بهطور معناداری نسبت به مختصات دورهی دیگر متفاوت باشد، و یا اینکه تاریخ حدوداً ۹۰ سالهی برنامهریزی در کشورمان، تاریخی خطی و بدون پستی و بلندی است؟ آیا میتوان به روایتی از این تاریخ دست یافت به نحوی که علاوه بر اینکه بهطور سنتی نقش زیادی به دولت مرکزی اختصاص میدهد، نقش ملت و یا وقایع خاص ملی نظیر ملی شدن صنعت نفت، جنگ تحمیلی و نظایر آن را نیز در این تاریخ پردامنه روشن نماید؟
منبع: موسسه مبین
نظر شما چیست ؟
دیدگاه ها
تا کنون نظری ثبت نگردیده است.